پس از یکسال و چندماه از آغاز همه گیری کرونا و تعطیلی جامعه،ما با یک احساس غیر قابل توصیف مالخولیایی و شناور بین امیدواری ، عادی شدن شرایط و برگشتن به زمان قبل از پاندمی و ناامیدی ، تسلیم شدن به بیماری و مرگ خودمان و عزیزانمان ،هنوز دست و پنجه نرم می کنیم.پاندمی کرونا ،پایه اساسی ایمنی ذهنی ، روانی و جسمی بشر را در همه ابعاد به معنای واقعی کلمه،همه ابعاد زیر پا نهاده است.
از دست دادن عزیزانمان،عدم اطمینان شغلی و عدم ثبات مالی و از همه مهمتر نگاهی نزدیک به حقیقت وجودی مان و معنای زندگی و مرگ در این یک سال که مملو از انزوای اجتماعی و تنهایی بوده ،زیستن را برای ما سخت کرده است.
اما در میان همه از دست دادن هایی که در این یک سال و اندی تجربه کرده ایم ، لازم است به از دست دادن رابطه های عاطفی و قلب های شکسته ای اشاره کنیم که گوی در برابر ترس از بیماری و مرگ رنگ باخته است و بدان اهمیت داده نشده است.
افرادی که با عواقب احساسی پس از جدایی ،به تنهایی روزهای سخت عاطفی و هیجانی را می گذرانند و از احساسات و رنج خود غافل اند . دستیابی به کمک برایشان دشوار است زیرا جدایی،طلاق ،ترک کردن و ترک شدن در رابطه به نوعی ضرر نامرئی است که در مقایسه با مرگ بی معنا و کم اهمیت است.
البته که منظور تنها جدایی از شخص نیست،بلکه جدایی از جامعه نیز مد نظر است.اگر جدایی از جامعه را در نظر نگیریم چگونه درک کنیم که به انزوا رفته ایم؟ بسیاری از ما پس ازشکست عاطفی به آغوش امن خانواده،دوستان یا جامعه باز می گردیم و ترمیم می شویم؛ حال با این پاندمی چاره ای جز تحمل حس تنهایی نیست.از خود سوال کنیم چگونه "من" را از "ما"یی که گویی نیست پس بگیریم وتفکیک کنیم و زنده بمانیم؟ فرد و جامعه ای که گرفتار و محکوم به انزوا شده را چگونه درک کنیم و زنده بمانیم؟ اساسا با توصل به کدام امید و شور و انگیزه، پس از جدایی از رابطه در این شرایط معلق هستی و نیستی ادامه دهیم؟
پاسخ ما شاید برگرفته ازمشاهده و تحلیلی مراجعینی است که حتی با تجربه تروما در زندگی و تجربه فروپاشی روانی توانستند زنده بمانند و با درد عاطفی ناشی از فروپاشی توانستند زندگی کنند .انزوا و جدایی حاصل از پاندمی غیرقابل تحمل شده اما در نهایت می توان زنده ماند. چون اغلب مراجعینی که از رویاها و اشتیاق شدید رویای خود درباره فردی که دوستش داشتند می گویند. آنها حاضرند درد روانی جدایی و شکست عاطفی را تحمل کنند اگر فقط بشنوند که تقصیر آنها نبوده که چنین چیزی را تجربه کرده اند. بشنوند که دوست داشتنی اند. که تمام شدن رابطه به معنای تمام شدن همه ی چیزهای خوب نیست.
حالا این راهبرد را به افرادی که قلب شکسته شان نیاز به ترمیم دارد، بسط دهیم.تحقیقات (فشر و براون2016)نشان داده اند که همان مدار پاداش که با اعتیاد به مواد فعال می شود، زمانی که دیوانه وار عاشق می شویم را هم فعال می کند.پس جای تعجب ندارد که با پایان یافتن یک رابطه و از دست دادن ابژه، دوره های شدیدی از احساسات متعدد را تجربه کنیم. تعجب آور نیست که بعد از طلاق و بیرون آمدن از زندگی مشترک طولانی، یاداوری بدن فرد گذشته، فیگورهایش، محبت و نوازش هایش و رفتار و برخی عادات زندگی اش برای ما لذت بخش و در عین حال غم انگیز است. با یادآوری، بازنمایی و تکرار اتفاق میافتد. چرا که اینگونه چیزی ترمیم پیدا می کند .موضوعی حل نشده گویا در ذهن حل می شود و در این تکرار و بازنمایی، گویی بهبودی صورت می گیرد.
با توجه به محدود شدن تعاملات اجتماعی و عدم وجود منابع حمایتی و تنهایی فرد، ذهن اتوماتیک وار به سمت شریک عشقی قبلی می رود تا با بازسازی بقایای رابطه و نشخوار ذهنی سعی کند راهی برای کمبود و فقدانش پیدا کند. تمایل دارد با فرد گذشته تماس بگیرد، صدایش را بشنود و از او به عنوان منبع حمایتی تغذیه کند. این همان فرایندی است که بعد از تجربه تروما، فرد در ذهنش ممکن است تجربه کند تا حتی غیر قابل تحمل اما بتواند زنده بماند. بتواند به تجربه تروما فائق آید و در نهایت باز ادامه دهد. در آستانه فروپاشی، آشکارا میلی شدید به مردن وجود دارد اما در نهان شدیدا هم می خواهد که خوب شود و همه چیز خوب باشد. فرد سراسر ناامیدی است و سراسر امیدوار. فقط میترسد که بلند تکرار کند زیرا به نشنیدن عادت کرده و می ترسد صدای ذهنش را که همیشه نشنیده این بار بشنود.
اما واقعیتی وجود دارد. اینکه برخی از حالت های عاطفی موقتی هستند. تحقیقات در مورد سازگاری لذت جویانه نشان می دهد که انسان توانایی قابل توجهی دارد که به تدریج با هر دو حادثه مثبت و منفی سازگار شود. مثل پیدا کردن شغلی مناسب و حادثه منفی مثل طلاق، بیماری و ...(لیوبومیرسکی،2011). چیزی شبیه گرایش جبران-گر کارکردی فروید که جهت بازگشت و تثبیت به وضعیت قبل از تروما در خدمت ایگو قرار می گیرد و راهی برای بهبود شرایط و عملکرد ایگو است.
در حالیکه ممکن است در ابتدا تجربه عاطفی و بهزیستی فرد نوسان داشته باشد،اما در نهایت به یک خط پایه تقریبا خنثی باز می گردد. راهی جهت کم کردن تنش و تخلیه آن.
اگر بخواهیم شباهت جدایی از فرد را با وضعیتی که پاندمی ایجاد کرده بررسی کنیم شاید بتوان به این موضوع نیز اشاره کنیم افسردگی، ناامیدی، پوچی و ناامیدی حاصل از شکست عمیق عاطفی بازنمایی افسردگی ناشی از جدایی از مادر و تلاش نوزاد جهت همجوشی و همزیستی مجدد با مادراست. دقیقا شبیه تلاشی جهت پیوند مجدد با شریک عاطفی سابق و یا تلاش جهت بودن در جامعه بالقوه خطرناک و مرگ بار.
ترس وحشتبار مرگ در پاندمی، افسردگی و بی انگیزگی حاصل از آن، بازنمایی "ضربه اولیه "جدایی کودک است. اما ضربه مهلک پاندمی زمانی اتفاق می افتد که پیش بینی فرد از نحوه مرگش با کرونا و دیدن فرایندی که دیگری طی کرده همان آسیب نهایی باشد که در این بیماری تهدید می کند. تکنیک کنار آمدنیworking off که دکتر استرن در سال 1966 در میتینگ انجمن روان کاوی آمریکا در راستای تحلیل ترس از مرگ در اتاق درمان پیشنهاد کرد. ارضای نیازهای همزیستی نوزاد که در گذشته به کمک او آمده و او را از آسیب جدی مردن و یا تهدید های گذشته عبور داده و حالا می تواند تهدید های فعلی و آینده را حل کند.
موضوع بعدی این که جدایی و شکست عاطفی با هویت و ارزش های فرد ممکن است در تعارض باشد اما فرصتی جهت ارتباط مجدد با خود فرد را فراهم می کند.
پایان یک رابطه عاشقانه غالبا باعث یک درون نگری شدید و تمایل به رشد و تغییر در شخصیت می شود. درمانگرهای زیادی حاضرند شهادت بدهند که شاهد افزایش تمایل مراجعین به تغییر و رشد پس از جدایی بوده و هستند، از اصلاح سبک زندگی تا تغییرات شغلی که عموما این تغییرات مثبت هستند. اما شما را دعوت می کنمی درباره دلایل اصلی این تغییرات تامل کنید.
آیا به دنبال شغل جدیدی هستید که شریک عشقی شما در مورد میل به پیشرفت و اهداف جاه طلبی شما به اندازه کافی صحبت نکرده است؟ تعمق کنید آیا گام شما به سمت اهداف و تغییرات، در جهت رشد شماست یا تسکینی برای درد عاطفی ناشی از طرد شدن و جدایی؟
ذهن انسان ماشین جستجوی دلیل است و کاملا طبیعی است اگر بخواهیم علتی را جستجو کنیم که منجر به تمام شدن رابطه یا طرد شدن دارد. ایا آنچه زمانی دیده نشده و به هر دلیلی واپس رانده شده تمایل داریم که بازگردانیم؟ آیا این تغییرات تنها مبارزاتی است انحرافی جهت بازگشت حتی در حد فانتزی به شریک عاطفی و به نوعی به مادر در رابطه نوزاد و مادر به عنوان محافظی در برابر مرگ؟ یا تلاشی جهت جدایی-تفرد و ایجاد هویتی مستقل است که برای رشد ایگو است؟ آیا این رشد و تحول در راستای ایجاد فضای همه توانی فردی است که وینیکات مطرح کرده است که گامی در جهت یافتن یک شخصت مستقل که بخشی از رشد سالم است و ایگویی که به حد کافی بالغ و پخته است که می تواند دنیای درونی را امن و تحت کنترل بداند؟
موضوع بعدی اینکه شکست عاطفی می تواند انزوای بیشتری را به وجود آورد. ارتباط مجدد، جایگزین منبع خوب تغذیه عاطفی اما طرد کننده می شود. بهم زدن ها و جدایی ها غالبا احساس ضعف وناقصی دارند. حجم فزاینده ای از تحقیقات نشان می دهد که درد عاطفی با درد فیزیکی همپوشانی دارد(برای نمونه دیوال و همکاران،2010) و احتمالا هیچ تحلیلی بدون ظهور برخی علایم بدنی و علامت شناسی آن به نتیجه نرسیده است.
به همین دلیل برخی برای فرار از درد حاصل از جدایی به مواد مخدر رو می کنند و یا بازگشت فوری به رابطه ی دیگرکه هر دو راهی ست برای کنار آمدن با درد حاصل از جدایی.
در این میان برخی با خانواده و دوستان ترمیم می یابند رابطه ای که در انزوای اجتماعی پاندمی کرونا تقریبا در دسترسی نیست یا محدود است و یا بودن در یک رابطه جدید سریع که رابطه ای است تخلیه شده و فاقد عناصر حیاتی که از سلامت روان فرد حمایت نمی کند. منطق این تکنیک اینگونه است که دوران پس از جدایی دوران نقاهت پس از بیماری است. اصرار افراد برای برقراری رابطه با فرد قبلی، ما را متوجه نیازهای برآورده نشده اصلی می کند که میل دارد برطرف شود. خاصیت دفاع ها همین است.با مبدل سازی به سمت نیازی سطحی تر و قابل پسند تر حرکت می کنند تا شاهراه اصلی را نتوان پیدا کرد.
ممکن است ماهیت عشق نیز از این منظر متناقض باشد. گشودگی مان در برابر آسیب پذیری، توانایی ما را در ارتباط افزایش می دهد. انسان موجودی است که اساسا در رابطه زنده می ماند. وابستگی نوزاد به ابژه که همان مادر است هم در مطالعات ونیکات و هم فرن برن موضوعی است حیاتی. از دیدگاه فربرن نیاز به رابطه از اساسی ترین نیازهایست و نیاز به جستجوی رابطه از ارضای غرایز هم مهم تر است.چرا که لیبیدو در تلاش برای یافتن ابژه است و نیاز بنیادین در ارتباط بودن با ابژه هاست.مگر نه اینکه اگر رابطه ای نباشد نوزاد به تنهایی نمی تواند نیازهایش را برطرف کند.
تکرار میکنم عمق دردی که با از دست دادن رابطه ای مهم تجربه می کنیم که همان ابژه است، نشان دهنده انسانیت و توانایی ما برای دوست داشتن است. نشان دهنده بخش تحول یافته روان که ابژه خوب را از دست داده و واکنشی طبیعی به از دست دادن است .چنانچه سوگواری برای رابطه از دست رفته به خصوص در دوران کرونا چالش برانگیز است. چرا که تنهایی و انزوای تحمیل شده ،مجالی برای ترمیم از طریق منابع حمایتی دیگر و مهم نخواهد داد چرا که دیواری که کشیده شده،از خشت وآجری ست که نیازمند دوست داشتن و گفتگو و نوازش است،فرسایشی شده و از آفتاب دور است. اما قسمت مثبت تر اینجاست که از طرفی فضایی برای تعمق و خلوت کردن با خود را خواهد داشت. مثل سکوت در فضای درمان تحلیلی و یا فرصتی که به گفته وینیکات ابژه های خوب در فضای درونی فرد حضور پیدا کنند و برای برون فکنی در زمان مناسب قابل دسترس باشند.