بررسی نقش دلبستگی در ترمیم ضربه روانی و کاهش اضطراب
موضوع رابطه مستقیم روابط اولیه والد-کودک و بروز اختلالات روانی در نظریات مختلف مورد بررسی و تایید قرار گرفته است. از نقطه نظر فروید (1951)، اضطراب نشانه خطری برای ایگو و هشداری برای وقوع ضربه روانی است. فروید اضطراب را نشانه خطری برای ایگو در قالب یک ضربه روانی ناشی از جدایی و از دست دادن موضوع عشق یا عشق موضوع می داند. وی معتقد است که ضربه روانی به صورت فقدان موضوع عشق می تواند در نهایت به صورت احساس درماندگی روانی بلند مدت در کودک در رابطه با مراقبی که تامین کننده بقا و بهزیستی او است ظاهر شود که موجب بروز ناامیدی و علائم افسردگی در کودک می شود. از نظر کودک مواجهه شده با تروما و آسیب روانی و یا جسمی، فرد متجاوز یا قربانی کننده فردی همه توان است و خود به عنوان یک قربانی در نقش یک کودک ناتوان و مستأصل است . ملانی کلاین (1953) با اشاره به دو موضع در اولین ماه های زندگی، تحت عنوان موضع پارانوئید اسکیزوئید و موضع افسرده وار به تبیین تجربه اولین علائم اضطرابی و افسردگی در مراحل اولیه زندگی می پردازد . وی اولین تجربه اضطرابی را مربوط به بدو تولد و به صورت اضطراب از دست دادن موضوع می داند که در پی درونی سازی اشیا آسیب رسان در من "ایگو" توسط کودک با ظرفیت روانی و تحمل ناکامی پایین ظاهر می-شود. ملانی کلاین موضع دوم را حالت افسرده وار می داند که به هنگام غلبه ظاهری کودک بر اضطراب از دست دادن موضوع نمایان می شود و معتقد است از آنجا که در واقع کودک این اضطراب را در خود سرکوب کرده است، شدت علائم اضطرابی به تدریج کاهش یافته و به صورت علائم افسردگی تغییر ماهیت می دهد. هورنای نیز معتقد است که نوزاد از همان بدو تولد با دنیایی مواجهه می شود که مملو از تجارب منفی و سوءاستفاده در ارتباط با والدینش است. به این ترتیب ممکن است نیاز کودک به امنیت و محبت به خطر افتد و این تجارب منفی می تواند مولد اضطراب بنیادی در کودک باشد. هورنای (1964) بیان می دارد که در جریان تجربه اضطراب بنیادی، کودک برای تأمین امنیت و آرامش مقطعی خود و مقابله با این اضطراب ممکن است به الگوهای رفتاری و هیجانی نامناسب متمایل شود که این الگوهای نامناسب خود در طی زمان می توانند به آسیب های روانی بیشتر دامن بزنند و زمینه بروز انواع اختلالات روانی را فراهم سازند. هورنای(1964) روابطی را توصیف می کند که سبب بازماندن کودک از رشد روان شناختی می شود. مراقبی که مسلط، بیش از حد حمایت کننده، تحمیل کننده یا سهل انگار باشند، سبب فقدان اعتماد به خود و دیگری می شوند که احساس هایی از تنهایی و ناامیدی را گسترش می دهند و سبب ایجاد اضطراب بنیادی می شود .
بنابراین و بر اساس مطالب ذکر شده می توان دریافت که ترومای دوران کودکی و سبک دلبستگی ناایمن از نوع اضطرابی و اجتنابی می تواند مولد اضطراب و حتی افسردگی در افراد گردد.
جهت توضیح بیشتر در مورد دلبستگی می توان گفت که سبک ایمن دلبستگی نشان دهنده افرادی است که الگوی دلبستگی آنها ایمن است و روابط منفی یا مثبت خود را به شیوه ای متقاعد کننده، شفاف و منسجم همراه با نظم عاطفی مناسب توصیف می کنند. افراد با سبک مضطرب/دوسوگرا، روابط خود را همراه با انسجام کمتری توصیف می کنند که مشخصه آن عواطف نامناسبی نظیر اضطراب یا خشم شدید است. افراد با سبک اجتنابی، روابط خود را با والدین بسیار آرمانی توصیف می کنند، در حالی که هیچ داده عینی و حمایت کننده برای باورهایشان وجود ندارد و یا اهمیت رابطه را زیر سوال می برند . بنابراین در توصيف دلبستگي، بر دو جنبه اضطراب و اجتناب براي دلبستگي ناايمن تاکید می شود. اضطراب دلبستگي به عنوان الگوي تمركز بر ديگران، به ميزان نگراني معطوف به دسترس ناپذير بودن ديگران براي خود يا ترس از ترك و رهاشدن اشاره دارد. اجتناب دلبستگي به عنوان الگوي تمركز بر خود، به دفاعي و طردكننده بودن فرد، عدم درگيري وي با روابط، عقب- نشيني عاطفي، تحديد صميميت و ترجيح عدم وابستگي روان- شناختي و عاطفي به ديگران اشاره دارد .
یافته تحقیقات نشان می دهد که کیفیت روابط دلبستگی اولیه در بزرگسالی پایدار است و سهم مهمی در کژکاری های هیجانی و عملکرد فردی در روابط صمیمی در طول زندگی دارد . دلبستگی والد-کودک و رابطه گرم و صمیمی با کودک در کنترل و تنظیم هیجانات منفی در دوران کودکی و بزرگسالی نقش مهمی دارد. از آنجایی که باور کودکان درباره خود و دیگران تابع تجربیات دلبستگی اولیه است، الگوی آشفته ناایمن می تواند در بزرگسالی با فقدان امنیت در روابط بین فردی و مشکلاتی در شناخت، تشخیص واقعیت و کنترل حالات درونی و هیجانات همراه باشد و زمینه الگوهای رفتاری ناسالم و اضطراب و تنیدگی را فراهم سازد.
بر این اساس و همچنین طبق شواهد موجود، سبک دلبستگی در دوران کودکی ممکن است تا بزرگسالی ادامه یابد و به وسیله الگوهای مثبت و منفی از خود و در نتیجه تجربه سطوح مختلف اضطراب و اجتناب در روابط بین فردی نمود یابد. فعال شدن نگاه منفی به خود یا دیگران در چارچوب یک سیستم دلبستگی ناامن می تواند منجر به تجربه سطوح بالا و ممتد اضطراب شود و این در دراز مدت می تواند به افسردگی بینجامد. یک فرد با سبک دلبستگی اضطرابی یا اجتنابی در روابط بین فردی خود با تعارضات درونی، حسادت، خصومت و نارضایتی کلی در رابطه با دیگران ظاهر می شود که این با افزایش احتمال تجربه علائم اضطراب، استرس و افسردگی همراه است . در مقابل، افراد دلبسته ایمن نسبت به خود و دیگران احساس مثبتی دارند و در روابط بین فردی، صمیمیت و اطمینان را هم خود تجربه کرده و هم به طرف مقابل می کنند . در همین راستا، یافته مطالعات نشان می دهد که دلبستگی ناایمن در بزرگسالی رابطه منفی با سلامت روان و حوزه های مرتبط با آن از جمله احساس سرزندگی، نشاط، انگیزه، شادابی و امید دارد .پژوهش های اخیر رابطه بین دلبستگی ناایمن و اختلالات خلقی، اختلالات اضطرابی و استرس را نشان داده اند . به طور مثال در یک مطالعه نشان داده شد که افرادی با الگوی دلبستگی ایمن پایین ترین نمرات را در اضطراب گزارش می کنند و این در حالی است که افراد با دلبستگی اضطرابی بیشترین سطح اضطراب را در مقایسه با انواع دیگر سبک های دلبستگی نشان می دهند .