عبور از تجربه تروما توسط یک رابطه امن و مستحکم امکان پذیر است.
بنا به گزارش مطالعات متعدد، اغلب مشکلات روانی و هیجانی و رفتاری در بزرگسالی همچون افسردگی، اضطراب، تجربه سطوح بالای خشم و خصومت و رفتارهای خود تخریب گرانه ریشه در تجارب آسیب زای گذشته و یک ترومای اولیه در دوران کودکی دارند. تروما یک واقعه یا تجربه است که از نظر هیجانی نگران کننده و مخرب است و مانع از توانایی فرد برای مقابله می شود .این حادثه بار روانی توان فرساتری از تحمل و گنجایش نظام روانی فرد با خود دارد و در تجربه روانی او بسیار شدید محسوب میگردد و در واقع، نظام روانی از این که بتواند پاسخی بسنده به آن بدهد، ناتوان است.
از نقطه نظر اقتصاد روانی، تروما تحریکی با شدت بالاست که برای روان غیر قابل پردازش است به طوری که انسجام روانی را به مخاطره می افکند . برخی از این تجربیات آسیب زا مانند بلایای طبیعی یا یک بیماری تهدید¬کننده زندگی ماهیت فردی یا بین فردی ندارند و برخی نیز مانند تجاوز و سوءاستفاده جسمی و جنسی دارای ماهیت بین فردی هستند . ترومای بین فردی ممکن است در اوایل سال¬های کودکی تحت عنوان ترومای کودکی رخ دهد که در چارچوب روابط بین فردی/مراقبتی والدین و فرزند قرار می گیرد و معمولاً شامل مواجهه با اشکال مختلف اضطراب و پریشانی در قالب سوء استفاده و غفلت طولانی مدت والد و مراقب میباشد . بدرفتاري با کودکان به عنوان یک مشکل گسترده بین¬المللی و با پیامدهاي متفاوت براي توصیف تمامی اشکال کودك آزاري اعم از غفلت (فیزیکی و هیجانی)، آزار جسمی ، آزار هیجانی و آزار جنسی و خشونت خانوادگی به کار برده می شود. غفلت فیزیکی به اعمالی اشاره دارد که طی آن نیازهای اساسی کودک برآورده نمی شود و از امکاناتی از قبیل امنیت، تغذیه، پوشاک، سرپناه، مراقبت های پزشکی و ... محروم می شود. غفلت هیجانی نیز به اعمالی اشاره دارد که در آن کودک مراقبت و حمایت عاطفی مناسبی را از مراقب خود دریافت نمی کند، مانند نشان ندادن توجه، عشق، محبت و علاقه به کودک. آزار جسمی عبارت است از ایجاد جراحت عمدی یا وارد کردن ضربه جسمانی به کودک کمتر از 18 سال توسط یک بزرگسال که احتمال خطر مرگ، آسیب دیدن، از دست دادن عضو بدن یا سلامتی وجود داشته باشد. آزار هیجانی زمانی ایجاد می شود که به کودک القاء شود موجودی بی ارزش، معیوب، منفور، ناخواسته و مخاطره انگیز است و ارزش وجودی او تنها به برآورده کردن انتظارات و نیازهای دیگران بستگی دارد. آزار جنسی از کودک نیز مربوط می شود به رابطه جنسی میان یک کودک و یک بزرگسال یا دو کودک، زمانی که یکی از آنها به طور مشخص بزرگتر بوده یا از زور و اجبار استفاده کرده است .
ترومای کودکی علاوه بر اینکه تأثیرات زیانباری در حیطه رشدی، شناختی، هیجانی و رفتاری کودک دارد، سلامت روان او را در بزرگسالی نیز تهدید می کند. بررسی های موجود نشان می دهند که تجارب دردناک اولیه، فرد را در بزرگسالی مستعد انواع آسیب های روانی از جمله اضطراب، استرس و افسردگی می کند به طور مثال در یک مطالعه نشان داده شد که تجربه تروماهای کودکی به ویژه غفلت پیش بین قوی علائم اضطراب و افسردگی در دوران نوجوانی و بزرگسالی است. مطالعات دقیق تر دال بر این است که از بین تروماهای دوران کودکی، غفلت و بی توجهی هیجانی دارای بیشترین عواقب منفی بوده و فرد را در دوران نوجوانی و بزرگسالی مستعد انواع پریشانی روانشناختی از جمله افسردگی میسازد.
در مقابل شواهد بسیاری وجود دارد که گویای این مطلب است که دریافت دلبستگی و عشق و امنیت کافی از والدین در دوران اولیه کودکی، انطباق و سازگاری بیشتر فرد را در بزرگسالی و افزایش ظرفیت روانی وی را برای مقابله بهتر با تنش و اضطرابهای درونی و محرک های بیرونی تسهیل می سازد .
بالبی (1996) و اینورث (1979) دلبستگی را به عنوان یک تلاش برای پیوستگی موثر و بادوام با مراقب که به صورت جستجوی مجاورت با چهره های آشنا به خصوص در زمان پریشانی ظاهر می شود، تعریف کردند. از نگاه بالبی، دلبستگي نوعي پيوند هيجاني پايدار ميان كودك در حال تحول و كسي است كه وظيفة مراقبت از او را به عهده دارد. بنا به اعتقاد بالبی، دلبستگي بر تحول اجتماعي و عملكرد روانشناختي در طول عمر تأثير مي گذارد.
بالبی (1996) توصیف کرده است که چطور تعاملات ناایمن می تواند منجر به محرومیت در افکار و احساسات مرتبط با دلبستگی شده و شخص را بیشتر آماده اختلالات روانشناختی در آینده می کند. طبق نظریه دلبستگی، شکل گیری دلبستگی ناایمن به عنوان یک عامل زمینه ساز آسیب شناسی روانی عمل کرده و باعث رشد هیجانی نابهنجار می شود. درحالی که شکل گیری دلبستگی ایمن مثل یک لنگرگاه امن در مقابل آسیب شناسی روانی عمل کرده و بستر مناسبی را برای رشد هیجانی بهنجار فراهم می سازد. به همین دلیل است که تجارب آسیب زا، بویژه تجاربی که توسط مراقب ایجاد می شوند، اثر تعیین کننده ای بر سیستم فکری، هیجانی و رفتاری فرد نسبت به خود و دیگران دارد و می تواند منجر به الگوهای رفتاری و هیجانی انطباقی یا غیرانطباقی شود .
بنابراین به نظر میرسد که بدرفتاری با کودک و بی توجهی به او میتواند فرایند شکل گیری دلبستگی را مختل کند و توانایی کودک را در شکلدهی یک سبک دلبستگی ایمن برای احساس امنیت و کنترل فرایندهای فیزیولوژیکی و هیجانی تضعیف سازد. در نتیجه کودکانی که نسبت به آنها بدرفتاری شده است در مقایسه با کودکان دیگر، احساس دلبستگی عمیق و منسجمی را نشان نمی دهند که این دلبستگی ناایمن با تجربه ترس و اضطراب در روابط بین فردی همراه بوده و می تواند زمینه ساز بروز پریشانی روانشناختی به شکل اضطراب، افسردگی و استرس در بزرگسالی باشد. همچنین کارگروه اختلالات اضطرابی در انجمن روانپزشکی آمریکا، اختلال دلبستگی واکنشی و اختلال مشغولیت اجتماعی مهار گسسته را در چارچوب فصلی جدید از اختلالات مربوط به حادثه و عوامل استرس در DSM-5 مطرح کرده اند که گویای این موضوع است که در اثر مواجهه با موقعیت آسیب زا و پراسترس، تروماتایز کردن کودک به صورت فقدان شدید مراقبت از کودک و والد مناسب نبودن می تواند ایجاد کننده اختلال در دلبستگی کودک شود که با بروز اختلالات و آسیب های روانی متعدد همراه است .