شکوه این بازی(فوتبال)

روانکاوی، به منزله‌ی نظریه ای درباره ی ضمیر ناخودآگاه، حرف های بسیاری برای گفتن راجع به ماهیت و نحوه ی ایجاد تعلق‌های تعصب آمیز دارد و لذا می تواند برای فهم این بعد از شور و شوق مردم برای فوتبال، ابزار کارآمدی باشد. «همانندسازی»، «جداسازی» و «خودشیفتگی» همگی در زمر‌ه‌ی مفاهیمی هستند که میتوانند بر جنبه‌ی عاطفی رفتار جمعیت تماشاچیان داخل ورزشگاه و طرفداران تیم های فوتبال پرتوافشانی کنند. فروید در سال ۱۹۲۱ با نوشتن مقاله ی «روانشناسی گروه و تحلیل "خود"» اندیشه‌هایی را تشریح کرد که امروزه نیز میتواند شالوده‌ی فهم روانکاوانه‌ی پدیده‌های جمعی باشند. وی در آن مقاله اظهار میدارد که ما انسانها زمانی گروه تشکیل می‌دهیم که قابلیت تنظیم رفتارهای‌مان (یا آن‌گونه که وی بعدها این قابلیت‌ها را نامید) کار کردهای فراخودمان، یا توانایی خویشتن داری، و قضاوت اخلاقی را به یک رهبر وا می‌گذاریم. این کار را از آن رو میکنیم که تحمل تعارض درونی بین امیال غير اجتماعی و ضد‌اجتماعی مان از یک سو و نیازمان به روابط اجتماعی از سوی دیگر، کاری دشوارتر است.

 بدین‌سان با رهاشدن از تعارض‌های درونی و مسئولیت در قبال خودمان، آماده‌ی اطاعت از فرامین رهبر میشویم و در جمع به گونه‌ای رفتار میکنیم که به صورت فردی نمی کردیم. اگر بخواهیم همین موضوع را با استفاده از زبان تخصصی روانکاوی بیان کنیم (که امروزه اصطلاحش برای این مورد شاید همانندسازی فرافکنانه » باشد)، باید بگوییم که ما فراخودمان (super ego) را به رهبر فرامی‌افکنیم و سپس هویت مان را با او همانند می‌سازیم و رهبر نیز - به دلایل خودش - آماده‌ی «پذیرش» این فرافکنی‌ها، یا به عهده گرفتن نقش فراخود» برای همه‌ی ما است. در اینجا فرایند موسوم به «جداسازی» نیز رخ میدهد: ما نیازمند آنیم که رهبر و همچنین گروهی را که به آن تعلق داریم، آرمانی سازیم و تمام احساسات ناخوشایندمان را به بیرون (یعنی به افراد خارج از گروه) معطوف کنیم. بدین‌سان، نیاز به جدا کردن امر خوشایند از امر ناخوشایند، ما را به تمایزگذاری بین خودی و غیر خودی وا میدارد.

 

💠چند نکته:

به نظر می‌رسد عناصر اصلی بازی فوتبال در دهه‌ی ۱۸۶۰و ۱۸۷۰شکل گرفتند و مهمترین این عناصر منع در دست گرفتن توپ در بازی یا لمس آن و این قانون در سال ۱۹۱۲ تکمیل شد که به دروازه‌بانان اجازه نمی داد خارج از محوطه‌ی جریمه از دست استفاده کنند.

 

اگر بخواهیم کاوش در دلالت‌های روانشناسانه این موضوع داشته باشیم باید به چند نکته اشاره کنیم:

 

۱) نخست این که فعالیت های جسمانی بشر غالبا با به کارگیری دستها انجام میشوند و لذا منع استفاده از آنها بازیکنان را وادار میکند که برای به حرکت در آوردن توپ، پاهایشان را به شیوه هایی جدید به کار ببرند. فوتبال با اصرار بر استفاده از پا، کارایی متعارف و اندک این بخش از بدن را دگرگون میکند و به بیان دیگر، پاها را وا میدارد تا کاری به غیر از وظیفه‌ی واضح و اساسی خود (یعنی قادر ساختن انسان به ایستادن و راه رفتن) انجام دهند. در مواقعی که پای انسان برای تسهیل حرکت او به کار نمی‌رود، در اکثر قریب به اتفاق موارد نقش ابزاری برای اعمال خشونت را ایفا می‌کند.

اصطلاحات و تعابیری از قبیل «لگدکوب کردن» و «لگدپرانی کردن» و همچنین تصاویر ذهنی ما از حملات خشونت آمیزی که در آنها قربانی روی زمین افتاده است و مهاجمان با لگد به سر و روی او می‌زنند، همگی گواهی هستند بر دلالت متعارف پا به منزله‌ی عضوی از بدن که با تعرض وحشیانه تداعی می‌شود.

 

فوتبال بازی کردن (یعنی بازی ای که در آن، لگد زدن به بازیکن حریف اکیدا ممنوع است و توپ را فقط با پا می توان به این سو آن سو برد) مستلزم والایش دلالت بیرحمانه ی پا و یافتن کاربردهایی متفاوت برای این عضو ویرانگر بدن است. پس میتوان گفت هم به معنایی روانشناسانه و هم به معنای اجتماعی - تاریخی فوق، فوتبال تأثیری «تمدن آموزانه» دارد.

چرا فوتبال جذاب است؟

🔺 توپ تداعی های گوناگونی را باعث میشود و برخی از نویسندگان، آنها را بررسی کرده‌اند. از جمله می‌توان به ایدرین استوکس (۱۹۵۶) اشاره کرد که در مقاله‌ای به دلالت‌های بازی‌های توپی می‌پردازد. استوکس در شرح این دلالت‌ها میگوید از آن‌جا که توپ دائما به حرکت درآورده میشود، باز نمود زندگی است.

🔺 یکی دیگر از گمان پردازی های جالب این است که توپ باز نمود درماندگی است. ما میتوانیم درماندگی‌مان را از خود جدا سازیم و آن را به توپ فرافکنیم؛ در این صورت است که می‌توانیم مهارت‌ها و تبحر خودمان را با مهار کردن توپ بپرورانیم.

🔺 شاید بتوان گفت عمده‌ترین ویژگی توپِ گرد (بر خلاف توپ بیضی شکل راگبی) هیچ سو گرایی پیشبینی پذیر آن است.
توپ فوتبال بدون هیچ عنایتی به هر یک از دو تیم، به این سو و آن سو می‌جهد. 
با این حال، رابطه ی ما با توپ همان قدر دوسوگرایانه است که رابطه‌مان با اشیاءِ نهی شده، خواه این اشیاء واجد جنبه‌ای وسواسی برایمان باشند و خواه موجد هراسی بیمارگونه. هر تیمی - اگر نه بازیکنان منفرد تیم - می‌بایست توپ فوتبال را هم تا جایی که می‌شود حفظ کند و هم این که آن توپ دائما با ضربه‌ی بازیکن به سمتی دیگر پرتاب میشود. به عبارت دیگر، هم در پی به دست آوردن توپ هستیم و هم خواهان رها شدن از آن همچنین در بیشتر مواقع بازیکنان فوتبال تلاش میکنند تا توپ را به جزئی از بدن خود تبدیل کنند، و این چسبندگی به توپ نوعی مهارت برای آنها محسوب میشود. 
🔺 شاید بهتر باشد توپ را به منزله ی آن چیزی که دانلد وینیکات روانکاو (۱۹۵۱) «أبژه ی انتقالی» نامیده است در نظر بگیریم یعنی به عنوان چیزی که در تجربه ی شخص هم پاره ای از نفس اوست و هم از دنیای بیرون. توپ به دنیای بیرون تعلق دارد، ليکن به خودی خود شیئی بی‌روح و بی‌اهمیت است. صرفا از راه تأثیر خلاقانه‌ای که انسان در زمینه ای فرهنگی در آن میگذارد است که توپ با اهمیت و معنادار میشود.
و به عنوان عنصری از فرهنگ انسان ها نقش ابژه ای را می یابد که هم پاره ای از وجود شخص است و هم جدای از وجود او.

🔺 توانایی خاص این ورزش در القاء ابهت تمدن در ما است. فوتبال نیروهای شهوانی و تعرض جویانه را در برابر ما به کار میگیرد، اما به شکلی مهار شده این بازی همچنین نیروهایی انتزاعی را وارد کارزار میکند (قواعد بازی، داور و خطوط ترسیم شده بر روی زمین) که نیروهای شهوانی و تعرض جويانه هم باید در مقابلشان تسلیم شوند و هم این که در چارچوب آنها تجلی یابند.
این کار تا حدی، حکم آرمانی ساختن جامعه را دارد، جامعه به منزله‌ی عرصه‌ای که برخی در آن برنده میشوند و برخی هم میبازند، ولی به طور کلی همه چیز در آن عالی است.

گروه روانپزشکی دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی

نویسنده: دکتر مهدی قاسمی

روانپزشک و رواندرمانگر

مشاهده سایر مطالب دکتر مهدی قاسمی
نظرات کاربران
 
 
   
دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی روانپزشک و رواندرمانگر تحلیلی