آسیب های دوران کودکی جبران ناپذیرند، چون نمی توانیم هیچ چیزی را در زندگی گذشته خود عوض کنیم. اما به طور حتم می توانیم خودمان را تغییر دهیم. میتوانیم آگاهانه، و با نگاهی دقیق تر، به اطلاعات انباشته شده در زندگی گذشته خود بنگریم و این اطلاعات را به سطح خودآگاهمان نزدیک تر کنیم و در نتیجه سلامتی مان را بهبود بخشیم و یکپارچگی روانی از دست رفته مان را بازیابیم.
البته یقینا پیمودن چنین مسیری آسان نیست، ولی این تنها راهی است که با قدم نهادن در آن می توانیم زندان نامرئی و بی رحم کودکیمان را پشت سر بگذاریم.
میتوانیم خودمان را از انسانهایی که قربانی ناآگاهِ زندگی گذشته شان هستند به افرادی مسئول تبدیل کنیم که در حال زندگی می کنند و از گذشته خود آگاه اند و با آن کنار می آیند. تنها با انجام این کار است که می توانیم به انسانهایی آزاد تبدیل شویم.
بیشتر افراد دقیقا عکس این را انجام میدهند. آنها از آگاه شدن از زندگی گذشته شان سر باز می زنند، بدون این که بدانند زندگی گذشتهء انسانها مدام نحوه فعالیت های کنونی آنها را تعیین می کند. آنها به زندگی خود در دوران سرکوب شده کودکی شان ادامه می دهند و نمی خواهند بپذیرند آن دوران دیگر وجود ندارد. همچنان از خطراتی می ترسند و فرار می کنند که اگرچه زمانی واقعی بوده اند، مدتهاست دیگر وجود ندارند و واقعی نیستند.
آنها از خاطرات ناخودآگاه و احساسات و نیازهای واپس رانده خود فرمان می گیرند که به طرز ناخوشایندی همه فعالیت های موفق و ناموفق آنها
سرکوب کردن و واپس راندن خشم ناشی از آزارهای بی رحمانه در دوران را مهار می کنند.
سرکوب کردن و واپس راندن خشم ناشی از آزارهای کودکی، بسیاری از افراد را مجبور می کند هم زندگی خود و هم زندگی دیگران را نابود کنند.
منبع: دلهره های کودکی
نویسنده: آلیس میلر