بیشتر افراد بدون درک این مطلب که گذشته همواره نقش تعیین کننده ای در رفتارهای کنونی آنها دارد،از آگاهی در مورد پیشینه خود پرهیز می کنند و با نادیده گرفتن این حقیقت که گذشته دیگر وجود ندارد به زندگی در شرایط کودکی سرکوب شده خود ادامه میدهند.
احتمالا درد سرکوب شده در خلوت بیشتر رخ می نماید. فرد برای مهار این درد؛ نیاز به هیجان مداوم را حس می کند. او نمی تواند حتی یک لحظه سکون و سکوت را تحمل کند ،چرا که ممکن است این تنهایی جانسوز، تداعی گر تجربه کودکی اش باشد......او به راه خود ادامه میدهد؛ مگر اینکه دریابد آگاهی از احساسات گذشته ،نه تنها کشنده نیست بلکه می تواند رهایی بخش نیز باشد.
کودک از همان ابتدای زندگی خود و در اولین مرحله نیاز دارد در هر زمان به عنوان یک شخصیت واقعی در نظر گرفته شود و مورد احترام واقع گردد.
تجربیات کودکی در ضمیر ناخودآگاه باقی می مانند و امکاناتی برای بیان و ابراز را در بزرگسالی پدید می آورد که او می تواند به آنها آزادی عمل ببخشد. اگر این تجربیات مانده در حافظه ،ارتباطی با یک حادثه آسیب زا نداشته باشند؛ می توانند دست نخورده باقی بمانند.اما تجربیات آسیب زننده کودکی می توانند در تاریکی پنهان شوند و در نتیجه کلید درک انسان از زندگی هم با آن در ابهام بماند.
برداشتی از کتاب در جستجوی کودک فراموش شده نوشته آلیس میلر