وابستگیِ بیش از حد باعث مرگ عشق میشود. روابطی که به جای عشق، بر مبنای ناامنی عاطفی و نیاز پایهریزی شده باشد مخرب است و کارآیی ندارد. نیاز بیش از حد مردم را میترساند و گریزان میکند و عشق را مخدوش میسازد و باعث جلب افراد ناشایستی میشود که قادر به تأمین نیازهای واقعی ما نیستند، فقط نیازهای ما را افزون و ما را بیش از پیش ناامید میکنند. ما زندگی خود را بر این فرد متمرکز میکنیم زیرا خواهان حمایت منشاء خوشحالی و امنیت خود هستیم، اما در این راه زندگی خود را به عنوان تاوان عمل خویش از دست میدهیم و طبعا از فرد مذکور نیز خشمگین میشویم زیرا تحت تسلط او قرار گرفتهایم. ما به این فرد وابسته هستیم و بالاخره از کسی که باعث محدودیت و وابستگی ما شده آزرده و خشمگین میشویم. با سایت دکتر قاسمی همراه باشید.
گاهی برای پنهان کردن وابستگی به خود حقه میزنیم. بنا به گفتهی کولت دوولینگ، بعضی مواقع این حقهها از طریق بزرگتر جلوه دادن فرد مورد نظر است (او واقعا نابغه است به همین علت کنار او ماندهام) و یا کوچکتر جلوه دادن آنان (مردها مثل بچهها هستند، نمیتوانند از خود مراقبت کنند) و حقهی مورد علاقهی ما وابستگان متقابل، سرپرستی است. آخرین حقهی شخصیت وابسته اعتقاد به این اصل است که ما مسؤول مراقبت از دیگران هستیم.
"چرا ما با خود چنین میکنیم؟ چرا ما باید تا بدین حد احساس عدم اطمینان و آسیبپذیری کنیم که نتوانیم به امور زندگی خود رسیدگی کنیم؟
چگونه است که خود را باور نداریم درحالیکه توانایی و قدرت خود را به استناد این حقیقت محض که تاکنون زنده مانده و تاب تحمل آوردیم ثابت کردهایم؟ چگونه است که به توانایی مراقبت از خود تردید داریم، درحالیکه از افراد پیرامون خود به بهترین نحو مراقبت میکنیم؟ ما را چه میشود؟"
اکثر ما این مسایل را هنگامی آموختیم که کودک بودیم و فرد مهم زندگی ما قادر نبود به ما عشق و تأیید و امنیت عاطفی را که بدان نیاز داشتیم بدهد. در نتیجه زندگی خود را به بهترین نحوی که میتوانستیم طی کردیم ولی هنوز درمانده و اندوهگین به دنبال چیزی هستیم که هرگز نداشتیم. بعضی از ما هنوز هم سر خود را به دیوار سیمانی میکوبیم تا این عشق را از افرادی چون پدر یا مادری ببینیم که قادر به پاسخگویی به نیازهای ما نیستند و این چرخه دوباره تکرار میشود تا اینکه خللی در آن وارد شود و این چرخه معیوب متوقف گردد.
چنانچه به هر دلیلی عقیده داریم که نمیتوانیم از خود مراقبت کنیم، من برای شما حامل خبری خوش هستم. در واقع این پیام است که ما میتوانیم و قادریم از خود مراقبت کنیم، ما درمانده نیستیم و نباید مسؤول خود بودن برای شما دردناک و ترسناک باشد. ما از عهدهی این امر برخواهیم آمد، فرق نمیکند زندگی چه بر سر راه نهد. ما میتوانیم بدون وجود فردی بخصوص زندگی کنیم.
همانطور که زنی میگفت: سالها به خود میگفتم که قادر نیستم بدون وجود مرد به زندگی ادامه دهم، زن دیگری چهار بار ازدواج کرد و شوهرانش همه مردند ولی هنوز زنده است.
دانستن این نکته که میتوانیم به تنهایی زندگی کنیم بدین معنی نیست که باید واقعا تنها بمانیم، ولی به ما آزادی میدهد به گونهای صحیح دوست بداریم و زندگی کنیم.
"انتظار نداشته باشید دیگران شما را شاد کنند. سرچشمهی شادیها و سلامت ما نزد دیگران نیست بلکه درون خود ما است. بیاموزیم که چگونه بر خود تمرکز پیدا کنیم."
از متمرکز شدن و محور قرار دادن دیگران خودداری کنید. بر خود و درون خود متمرکز شوید. از گدایی تأیید و اعتبار دیگران دست بردارید. ما نیازی به تأیید کسی نداریم، ما فقط به تأیید خود نیاز داریم. ما از همان منابع خوشبختی و حق انتخاب بهرهمندیم که دیگران. آرامش درون و سلامتی و احترام به نفس را در خود پیدا کنید و آن را توسعه دهید. روابط کمککننده هستند ولی منابع اصلی ما به حساب نمیآیند. امنیت عاطفی را در درون خود پرورش دهیم. اگر دیگران در کنار ما نباشند، ولی ما همیشه در کنار خود هستیم.
از طرد خود، نیازها، خواستهها، احساسات و هر چیزی که زندگی ما را در بر میگیرد اجتناب کنیم. متعهد شویم که همیشه برای خود باشیم. ما میتوانیم به خود اعتماد کنیم. ما میتوانیم حریف وقایع و مشکلات و احساسات در زندگی خود شویم و بر آنها تسلط یابیم. ما میتوانیم به احساسات و قضاوتهای خود اعتماد کنیم و مشکلات خود را حل کنیم و یاد بگیریم که با مشکلات حل نشدنی خود چگونه کنار آییم و به فردی که قرار است به او متکی شویم، یعنی به خود، اعتماد کنیم.
ما میتوانیم احساسات خود را بروز دهیم و در مورد ترسهایمان حرف بزنیم و خود و شرایط فعلی خویش را بپذیریم و سپس سفر خود را به سوی استقلال آغاز کنیم. ما از عهدهی این کار برخواهیم آمد و لزومی ندارد برای رسیدن به استقلال و مراقبت از خود، همیشه احساس قدرت کنیم. ما میتوانیم احساس ترس و ضعف و حتی ناامیدی کنیم و احتمالاً نیز چنین خواهد بود. این امری طبیعی و بیضرر است. قدرت واقعی در حس کردن احساسات ماست نه در نفی آنها. قدرت واقعی، همیشه تظاهر به قوی بودن نیست بلکه میتواند تصدیق نقاط ضعف و آسیبپذیریهای خود هنگام دچار شدن به این احساسات باشد.
همهی ما شبهای تاریک داریم. همهی ما دچار تنهایی و بلاتکلیفی و نیازها و خواستههای دردناکی هستیم که تمنای برآورده شدن دارند ولی نادیده گرفته میشوند. گاهی جاده مهآلود و لغزنده است و هیچ امیدی نداریم و تنها احساس ما، ترس و یگانه چیزی که میبینیم تاریکی مطلق است. در چنین شرایطی اگر درحال رانندگی باشیم به سختی میتوانیم راه را ببینم. چراغهای خودرو فقط چند متر جلوتر را روشن میکند. ما تقریبا کور هستیم، هر آن ممکن است حادثهای رخ دهد. در همین حین فکری می تواند آرامشبخش باشد: درست است که فقط چند متر جلوتر روشن است ولی با هر متر جلو رفتن قسمت جدیدی برایمان روشن و قابل رؤیت میشود. مهم نیست که خیلی جلوتر را نمی بینیم. تنها اگر کمی آرام باشیم، مسافت لازم را می بینیم. اگرچه شرایط بر وفق مراد نیست ولی اگر از امکانات موجود بهره ببریم به مقصد میرسیم.
"شما میتوانید بر تاریکیها فائق آیید. میتوانید از خود مراقبت و به خود اعتماد کنید. تا آنجا که دید دارید حرکت کنید، وقتی جلوتر رفتید، از آنجا میتوانید دوردستها را هم ببینید. کارها را به زمان واگذار کنید.