تربیت هوشمندانه

1⃣ ما انسان‌ها اصولاً خود را تولیدمحور می‌‌دانیم و ترجیح می‌‌دهیم طبق نقشه‌ای‌ معین حرکت کنیم و تعاملاتمان در زندگی‌ از نظم و قانونی‌ خاص پیروی‌ کند. متأسفانه زندگی‌ چون بسته‌ای‌ ساختاریافته نیست که راه‌حل‌های‌ آسان و پاسخ‌های‌ آماده در اختیار ما بگذارد. به همین دلیل است که وقتی‌ کودکی‌ از قالب خانوادگی‌ خارج می‌‌شود و تصمیم می‌‌گیرد خودش باشد، والدین شرایط دشواری‌ را تجربه می‌ کنند. درواقع وقتی‌ فرزندمان وابستگی‌ ما به همنوایی‌ و همخوانی‌ را تهدید می‌‌کند از نظر روانی‌ دستخوش آشفتگی‌ هیجانی‌ می‌‌شویم.

2⃣ بسیار پیش می‌‌آید که والدین فعال، زرنگ و چابک، آراسته و خوش‌لباس که برای‌ خود جایگاهی‌ در اجتماع کسب کرده‌اند، فرزندی‌ کم‌تحرک، بی‌‌توجه به ظاهر و خیال‌پرداز و کاملاً متفاوت داشته باشند. فشار بیش‌ازحد بر این کودک احساس بی‌‌کفایتی‌ را در او پرورش می‌‌دهد .یکی‌ از عللی‌ که نمی‌‌توانیم فرزند خود را آن‌گونه که هست بپذیریم، این است که در اعماق وجودمان فکر می‌‌کنیم شأن ما «برتر» از چیزی‌ است که روبه‌روی‌ خود داریم، به‌ویژه اگر آن چیز در نظر ما نوعی‌ بی‌‌نظمی‌ یا خروج از ضوابط استاندارد ما باشد. تصور می‌‌کنیم آنچه در نظر ما نامطلوب است ممکن است برای‌ دیگران رخ دهد و از مواجهه با آن هراسانیم.

3⃣ اگر نتوانیم خود را آن‌گونه که هستیم بپذیریم از اصل وجود خود فاصله می‌‌گیریم و به جای‌ اصیل زیستن سعی‌ می‌‌کنیم با انقیاد و پیروی‌ از خواست دیگری‌ خود را تحت کنترل احساس کنیم، یا دیگران (به ویژه فرزندانمان) را تحت کنترل در آوریم. برای‌ کاهش اضطراب خود را مجبور می‌‌بینیم که شرایط زندگی‌ را به نظم درآوریم، پیامد و عواقب امور را از پیش دیکته کنیم و اطرافیان را به میل خود سازماندهی‌ کنیم.

4⃣ اصولاً کودکان نگاهی‌ منفی‌ به انضباط دارند. صرف کلمه انضباط بوی‌ قدرت و کنترل می‌‌دهد و یادآور تنبیه و مجازات است. حال اگر فرزندان ما نظم و رعایت حدود را به‌عنوان فراگیری‌ درس‌های‌ حیاتی‌ زندگی‌ تلقی‌ کنند (و نه اطاعت بر مبنای‌ ترس)، یاد می‌‌گیرند که درست قضاوت کنند، انتخاب‌های‌ مفید داشته باشند و راه‌حل‌های‌ سازنده بیابند. پیشنهاد این است که به‌جای‌ واژه تأدیب یا منضبط ساختن از اصطلاح «شکل‌دهی‌ رفتار»استفاده شود، زیرا با تربیتِ هشیارانه همخوانی‌ بیشتری‌ دارد.

5⃣ در شکل‌دهی‌ رفتار نظر بر این است
که به تمام رفتارهای‌ فرزند توجه شود، نه صرفا جنبه‌ای‌ که به تصورمان نامطلوب است. در این شیوه همان‌قدر که به جنبه‌های‌ منفی‌ توجه می‌‌شود، جنبه‌های‌ مثبت نیز موردتوجه قرار می‌‌گیرند. همچنین، به‌جای‌ آنکه اختلاف و برخورد به‌عنوان عاملی‌ منفی‌ و مزاحم تلقی‌ شود به مثابه آزمایشگاهی‌ برای‌ یادگیری‌ به کار می‌‌آید.

دکتر مهدی قاسمی

نویسنده: دکتر مهدی قاسمی

روانپزشک و رواندرمانگر

مشاهده سایر مطالب دکتر مهدی قاسمی
نظرات کاربران
 
 
   
دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی روانپزشک و رواندرمانگر تحلیلی