متخصصان و درمانگران حوزه خانواده بر اين باورند خانواده بسان يك سيستم متعامل ست كه اعضاي آن همواره در تاثير و تأثري متقابلند و شخصيت كودكان عموما در بافت خانواده قوام مي يابد و آثار الگوهاي تعاملي و رابطه والد-كودك تا سالهاي دور بزرگسالي ما نقش مي بندد.
مادران به سبب كميت و كيفيت ويژه رابطه اي كه با فرزند خويش دارند به زعم بيشتر روان شناسان تحولي و خانواده بيشترين تأثير را بر شكل دهي شخصيت فرزند خويش دارند و غالب خصيصه ها و عادت هاي رفتاري و طرحواره هاي سالم و ناسالم كودك، امضاي شخصيت و تاثيرات مادر را در پاي دارد.
يكي از احساسات گاه غالب و ناسالم شخص احساس گناه ست. احساس گناه يك حالت تشديد يافته ندامت و خودسرزنشي ست كه بعد از اشتباهات عادي در زندگي رخ مي دهد. و بيشتر در افراد ايده آل گرا يافت مي شود.
مادراني كه داراي فراخودي (سوپر ایگو) قوي و انعطاف ناپذير و به تبع آن سرزنشگر و كنترلگر هستند در برخورد با فرزند خويش، او را مرتب متوجه اشتباهات و خطاهاي خويش مي كنند و كفايت وي را زير سؤال مي برند و از دگر سو با بيان فداكاري ها و الطاف خويش در حق بچه، همواره كودك را به سمت خودسرزنشي و حالت" تو خوب هستي، من خوب نيستم" سوق مي دهند. چنين كودكاني خود را غرق در احساس دين نسبت به مادر مي بينند. و در نتيجه غالب ترين احساس آنها، احساس گناه است كه اگر با احساس شرم همراه شود وضعيت دشوارتر هم مي شود.