والدینی که خود اصیلشان را کنار میزنند و برای همرنگی و همنوایی با دیگران احساسات واقعی خود را پنهان میسازند، فرزندانی مانند خود بار میآورند، فرزندانی که برای جلب تأیید دیگران پیوسته سعی میکنند آنان را از خود راضی نگه دارند.
وقتی کودک ببیند که والدینش نیاز دیگران را بر نیاز خود مقدم میدارند یاد میگیرد که برای دیگران بیش از خود ارزش قائل شود. از آنجا که این افراد به روابط بسیار اهمیت میدهند، هویت خود را نیز در رابطه میبینند، اما زیر این خدمترسانی غیر اصیل به دیگران نارضایتی موج میزند، چون تا کسی در درجه اول به خود نبخشد و به خود خدمت نکند، نمیتواند برای مدت طولانی این رفتار را ادامه دهد.
اگر عادت کرده باشیم برای جلب تأیید دیگران، آنها را از خود راضی نگه داریم در مقابل فرزندان خود هم همین شیوه را در پیش میگیریم. یعنی برای جلب تأیید آنها، به جای آنکه به آنها یاد بدهیم خودشان نیازشان را برآورده سازند خود را بیوقفه در خدمت آنها قرار میدهیم.
نازپروردگی این پیام را به آنها میدهد که اشکالی ندارد از ما استفاده کنند. از آنجا که برای خود ارزش چندانی قائل نیستیم، اجازه میدهیم آنها خود را مرکز دنیا تصور کنند. چنین رفتاری نه تنها شیوهای ناسالم برای تخفیف دادن احساس فقدان خودمان است، بلکه دستورالعملی است برای بارآوردن افرادی خودشیفته که تصور میکنند دنیا حول محور آنهامی چرخد.
اگر نتوانیم حدود سالمی برای خود تعیین کنیم که دیگران ملزم به رعایت آن باشند، فرزندانمان یاد نمیگیرند که حدود دیگران را محترم بشمارند. وقتی حریم و نیازهای خود را بیاهمیت تلقی کنیم، آنها تصور میکنند نیازهایشان مهمتر از نیاز دیگران است. اگر در مواقع لازم به آنها «نه» نگوییم، یاد نمیگیرند که گاهی زندگی به آنها «نه» میگوید و در نتیجه خودبزرگبینی در آنها رشد میکند.