اهیمت تاًثیر خانواده و روابط والد - فرزندی طوری است که همه نظریه پردازان توجه خود را به آن معطوف داشته اند. به طور مثال ، روان پویایی به تاثیر والدین و محیط خانوادگی در پنج سال اول رشد و در شکل گیری شخصیت فرد اشاره دارد.نظریه یادگیری رفتاری – اجتماعی ، همه رفتارهای آدمی را به یادگیری نسبت می دهد و البته به محیط خانواده نیز توجه زیادی می کند. نظریه یادگیری اجتماعی یا مشاهده ای ، رفتار فرد را حاصل مشاهده رفتار دیگران و تقلید از آنان می داند. مبانی این یادگیری در اوایل مراحل رشد، شامل والدین کودک نیز می شود. دیدگاه شناختی اظهار می دارد که معنا دادن به وقایع، اولین بار در محیط خانواده آموخته می شود. رویکرد سیستمی خانواده معتقد است که خانواده چیزی بیشتر از مجموع اعضای آن است. این سیستم به عنوان یک کل در نظر گرفته می شود . در این رویکرد ارتباط عناصر خانواده به گونه ای است که اگر اتفاقی برای قسمتی از سیستم بیفتد برروی دیگراعضای آن هم اثرمی گذارد و تعاملات خانوادگی بسیار حائز اهمیت و تاًثیر گذار است.
الگوی شیفر
شیفر (1968) با کمک ابعاد محبت،خصومت و نظارت به خودمختاری یک الگوی فردی را در مورد روابط والدین با کودکان مطرح کرد(شیفر به نقل از ماسن،1383).
او والدین را به چهار دسته کلی تقسیم کرد:
1- والدین با محبت و آزاد گذارنده(ربع اول)
2- والدین با محبت و محدود کننده(ربع دوم)
3- والدین متخاصم و آزاد گذارنده(ربع سوم)
4- والدین متخاصم و محدود کننده (ربع چهارم)
- والدین با محبت آزاد گذارنده(ربع اول): این نوع والدین کسانی هستند که معمولا در ذهن جامعه ،پدر و مادر نمونه شناخته می شوند. كودكان آنها داراي استقلال بوده و رفتارهاي اجتماعي مناسبي دارند.محبت وگرمي تؤام با آزادي موجب ميشود به علت داشتن فضاي مناسب براي برون ريزي و عدم وجود پاسخهاي نامناسب و حالتهاي پرخاشگري از سوي والدين،حالتهاي پرخاشگري در كودكان چنين خانوادههايي مشاهده نگردد(احدی،1389).
عمدتآ داشتن اعتماد به نفس ،احساس خودمختاري ،تمايل به كنترل محيط و گرايش به سمت رفتارهاي دوستانه نسبت به همسالان مشخصه این كودكان است.
- والدين با محبت و محدود كننده(ربع دوم) : گاهي محبت والدين محدوديتهايي را نيز به دنبال دارد.اين والدين فرصت كسب تجربه و يادگيري را از كودكان سلب ميكنند. آنها با محبت افراطي موجب گرفتن آزادي لازم از كودك ميشوند.كودكان چنين خانوادههايي معمولاً وابستگي بيشتري را نشان ميدهند. اين كودكان در مقايسه با فرزندان والدين با محبت و آزاد گذارنده،خصومت و پرخاشگري بيشتري از خود نشان ميدهند ودر روابط با همسالان خود مسلط نيستند (قنبری،1392).
شيفر(1993) معتقد است محدوديت اعمال شده از سوي والدين در سه سال اول زندگي نسبت به بعد از آن تأثير عميق تري بر رفتار كودك خواهد گذاشت (شیفر،1993،به نقل از ماسن و دیگران،ترجمه یاسائی،مهشید،1383).
- والدين متخاصم و آزاد گذارنده(ربع سوم): تفاوت كودكان اين گروه با گروه قبلي در اين است كه همراه شدن عامل خصومت با عامل آزادي موجب ايجاد رفتارهاي پرخاشگرانه به شديدترين حالت در اين كودكان ميشود.تحقيقات نشان داده كه والدين كودكان بزهكار اين الگوي تربيتي را در مورد فرزندانشان اعمال ميكنند(خواجه پور و عطار،1386).
- والدين متخاصم و محدود كننده(ربع چهارم): رفتارهاي خصومت آميز اين والدين كه بيشتر بر اصل تنبيه استوار است به همراه سخت گيري و محدوديت شديدي كه نسبت به فرزندانشان اعمال ميكنند، موجب ايجاد احساس خصومت شديد در فرزندان آنها ميشود(دبیری،دلاور،صرامی،1390).از سويي عدم اجازه به كودك در ظاهر ساختن اين احساس خصومت ،كودكان را عصباني بار ميآورد. تمايل به خودكشي و خود آزاري در سنين بزرگسالي در اين كودكان قابل مشاهده است.اين كودكان معمولاً در روابط اجتماعي ناموفق اند. گوشه گيري ،خجالت و عدم اعتماد به نفس در اين كودكان به وفور يافت ميشود(خواجه و همکاران،1388).
-نظریه اریکسون
بر اساس مراحل ۸گانه نظریه تحولی روانی- اجتماعی اریکسون ،اهداف و سبکهای فرزند پروری والدین در مراحل مختلف رشد تغییر می کند(هترینگتون 1،۱۹۷۸،به نقل از قنبری،۱۳92).
- مرحله اول : اعتماد در برابر عدم اعتماد (تولد تا ۱۸ ماهگی): زیر بنای شخصیت سالم را احساس اعتماد می سازد. این حس به چگونگی رابطه مادر و کودک بستگی دارد.هدف اصلی فرزند پروری در این مرحله پاسخگویی به نیازهای فرزند می باشد.
- مرحله دوم: خود مختاری در برابر شک وتردید (۱۸ ماهگی تا ۳ سالگی): هدف اصلی فرزندپروری برای کودکانی که در این سنین به سر می برند ،کنترل رفتار فرزندان می باشد.کودک در این سن تمایل به خودمختاری دارد مانند: انتخاب لباس،غذا و اسباب بازی.
- مرحله سوم : ابتکار در برابر احساس گناه( ۳ تا ۵ سالگی):هدف عمده فرزندپروری باید پرورش خود گردانی باشد.کودکانی که این مرحله را با موفقیت سپری کرده باشند ،حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را دارند(هترینگتون،۱۹۷۸،به نقل ازاحدی،1389).
- مرحله چهارم : کارایی در برابر احساس حقارت(سازندگی) (۵ تا ۱۱ سالگی): هدف اصلی فرزندپروری، ترقی دادن و پیشرفت کودک است.آن دسته از کودکان که از سوی والدین و مربیان و همسالان به حد کافی تشویق دریافت نکنند،به توانایی های خود شک خواهند داشت.
- مرحله پنجم : هویت در برابر آشفتگی (نوجوانی ) : هدف اصلی فرزند پروری تشویق به استقلال و حمایتهای عاطفی است.نوجوان این مرحله را با حس استقلال و کنترل سپری خواهند کرد.
از آنجاییکه اریکسون شکل گیری شخصیت را طبق مراحل و بر اساس رشد بدنی که تعیین کننده کشش فرد نسبت به جهان خارجی و هشیار شدن وی نسبت به آن است می داند ، بنابراین به مراحل 6و7و8 که مربوط به جوانی و بزرگسالی و میانسالی ست پرداخته نمی شود.
-الگوی زیگلمن
زیگلمن(1991) چهار الگوی خود را درباره ی ارتباط والد- کودک به این صورت ارائه کرده است:
۱ -والدین مقتدر
-۲ والدین مستبد
۳ -والدین سهل گیر
۴-والدین مسامحه گر یا بی اعتنا
شرح مختصر هر یک از آنها از این قرار است:
- والدین مقتدر : والدینی که از سبک اقتدار منطقی استفاده می کنند به فرزندان خود می آموزند که درگیری و اختلاف نظر با در نظر گرفتن نقطه نظر فرد دیگر و در چارچوب گفتگو، به طور موثر حل خواهد شد. آنها متناسب با سن فرزندانشان به آنها مسئولیت می دهند و برای رسیدن فرزندان به حداکثر سطح رشدی لازم برای دستیابی به یک فردیت مطمئن و مستقل، ساختار لازم را فراهم می آورند.والدین مقتدر انعطاف پذیر و مطالبه کننده هستند. آنها بر روی فرزندانشان کنترل اعمال می کنند اما در عین حال پذیرنده و پاسخ دهنده نیز هستند. به طور پیوسته آن قوانین را اجرا می کنند. آنها همچنین دلیل و منطق این قوانین و محدودیت ها را توضیح می دهند. نسبت به نیازها و دیدگاههای کودکانشان پذیرنده هستند و مواقعی که آنها در حال توصیه به فرزندان هستند احترام فرزندانشان را نیز رعایت می کنند
(زیگلمن، ۱۹۹۹،به نقل از قنبری،1392).
همینطور،این والدین مقررات واضحی برای رفتارهای کودکان وضع می کنند. قاطع هستند ولی سخت گیر و تحمیل کننده نیستند. روشهای انضباطی شان حمایتی است تا اینکه تنبیهی باشد. آنها می خواهند کودکانشان ابراز وجود کنند. همچنین این کودکان از لحاظ اجتماعی مسئولیت پذیر و خودنظم ده و اهل مشارکت می باشند (بامریند،۱۹۹۱ ،به نقل از احدی،1389).
- والدین مستبد: والدین مستبد از نظر درخواست کنندگی و دستوردادن در سطح بالایی هستند اما پاسخ دهنده نیستند. آنها قدرت مدار و واضع قانون هستند و انتظار دارند دستوراتشان بدون توضیح دادن اطاعت شود. همچنین آنها محیط های ساختار یافته با قواعد واضح فراهم نمی کنند. این والدین قوانین را به طور انعطاف ناپذیری تحمیل می کنند. از نظر تربیتی خشن و تنبیه گرند. با رفتار بد مقابله می کنند و کودک بدرفتار را تنبیه می کنند. ابراز محبت و صمیمیت آنها نسبت به کودکان در سطح پایین است. آنها امیال کودکان را در نظرنمی گیرند و عقایدشان را جویا نمی شوند. کودکان دارای چنین والدین ثبات روحی و فکری ندارند و خویشتن را بدبخت می پندارند. آنها زود ناراحت می شوند و در برابر فشارهای روانی آسیب پذیرند(زیگلمن، ۱۹۹۹ به نقل از قنبری،1392).
- والدین سهل گیر : این والدین نسبت به آموزش رفتارهای اجتماعی سهل انگار هستند. نظم و ترتیب و قانون کلی در این نوع خانواده حاکم است و پایبندی اعضا به قوانین و آداب و رسوم اجتماعی بسیار کم است. هر کس هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد. فرزندان در چنین خانواده هایی دارای استقلال فکری و عملی هستند و به سبب هرج و مرج، نوعی تزلزل روانی در این گونه خانواده ها به چشم می خورد.
این تزلزل باعث بی بند و باری کودکان شده و سبب می شود آنان نسبت به زندگی احساس مسئولیت نکنند. همچنین از ویژگی های فرزندان رشدیافته در چنین خانواده هایی این است که آنها در مقابل بزگسالان مقاوم و لجوجند. آنها دارای اتکای به نفس پایینی هستند، زود خشمگین و زود خوشحال می شوند، تکانشی و پرخاشگرند و در مقابله با فشارهای روانی دچار مشکل می شوند (زیگلمن،۱۹۹۹ ،به نقل از احدی،1389).
- والدین مسامحه گر یا بی اعتنا ( بی کفایت یا طرد کننده):
والدینی که کنترل پایین و پذیرش پایین را ترکیب می کنند، نسبتا در پرورش کودکانشان غیرمداخله گر هستند. به نظر می رسد آنها از فرزندانشان مواظبت نمی کنند و ممکن است آنها را طرد کنند. به عبارت دیگر آنها به گونه ای غرق در مشکلات خود شده اند که نمی توانند نیروی کافی برای برقراری و اجرای قوانین اجتماعی انجام دهند (احدی،1389).
والدین بی اعتنا،هم کم توقع و هم طردکننده هستند. فرزندان آنها، یعنی کودکانی که محبت یا پذیرش ناچیزی از جانب والدین خود تجربه کرده اند و همزمان انضباط کم یا نظارت ناهماهنگ والدین در مورد آنها اعمال شده است، در سالهای بعدی مشکلات سازگاری نشان می دهند; به ویژه زمانی که تنبیه بدنی روی آنها اعمال شده باشد. وقتی کودکان تنبیه بدنی راتجربه می کنند، می آموزند که استفاده از خشونت روش مناسبی برای حل درگیری و اختلافات است. در نتیجه تمایل پیدا می کنند از چنین روشی برای حل درگیری و اختلافات استفاده کنند. از همین رو کودکانی که تنبیه جدی شده اند در خطر ابتلا به مشکلات رفتاری قرار دارند و به آزار و اذیت دیگران می پردازند (زیگلمن،۱۹۹۹ به نقل از قنبری،1392).
-نظریه آدلر
آلفرد آدلر(1960) با تکیه بر رویکرد اصلی خود در زمینه الگوهای فرزندپروری و این اصل مهم که کودکان پیامدهای رفتارشان را تجربه می کنند ،بر اهمیت محیط خارجی افزوده و از اهمیت نقش سائق های درونی کاسته است و با همین امر زیربنای تفکر دموکراتیک در خانه ها و کلاس های درس را بنیان نهاده است(آدلر 1960،به نقل از هیبتی،1381).
آدلر سبک های فرزندپروری خود اینگونه عنوان کرده است:
1- سبک آزاد منش و امید بخش: والدین در این سبک منحصر به فرد بودن کودک را قبول دارند. احساس عمیق احترام و مساوات را به او عرضه می کنند. کودک را تشویق میکنند که خطای خود را تصحیح کرده و توانایی های خود را گسترش دهد. مفهوم همکاری در اولویت زندگی کودک قرار می گیرد. در چنین محیطی کودک احساس عشق و امنیت دارد و دنیا را امن خواهد دید. او بودن خود را در بودن دیگران می بیند(برجعلی،1384).
2- سبک بسیار آسان گیر: والدین، هدایا و مزایا و امتیازات زیادی را بر سر کودک می ریزند ولی توجهی به نیازهای اصلی او ندارند. کودک در چنین محیطی کسل و بی تفاوت است و ابتکار و خود انگیختگی خود را از دست می دهد.کودک منفعل و تنبل می شود و همیشه ناراضی و متوقع است.
3- سبک بسیار مطیع: والدین تسلیم آرزوها ، خواسته ها و امیال کودک می شوند. والدین نمی توانند به کودک نه بگویند. کودک در چنین محیطی براحتی حقوق دیگران را نادیده می گیرد و هیچ محدودیتی را نمی شناسد.در این سبک نیز کودک متوقع است با این تفاوت که کاملأ تابع امیال آنی و لحظه ای خودش است زیرا که هرگز نه نشنیده است.
4- سبک بسیار جدی: والدین دائما بر رفتارها و اعمال کودک نظارت دارند. دائما در حال دستور دادن هستند، بسیار سخت گیر بوده و تمایل دارند کودک را تعلیم دهند. در این حالت این احتمال وجود دارد که کودک منفعلانه از دستورات اطاعت کند و یا لجاجت ورزد و یا منفعلانه مقاومت کند که نشانه های آن تنبلی، خیالبافی کردن و فراموشکاری است که منجر به نافرمانی می شود.
5- سبک کمال گرا: والدین هنجارهای بسیار بالایی دارند و تنها در صورتی کودک را قبول دارند که عملکردش مطابق استانداردهای آنها باشد. کودک بیش از حد تلاش کرده ولی نمی تواند هنجارها را برآورده کند، در نتیجه احساس بی ارزشی می کند.
6- سبک بسیار مسئول: به دلایل مختلف از قبیل شرایط اقتصادی، فوت یا بیماری ممکن است یکی از والدین مسئولیتهای سنگین را برعهده کودک بگذارد. کودک ممکن است مسئولیتها را با دلخوری بپذیرد و از بازیهای راحت و طبیعی دوران کودکی محروم شود.
7- سبک بی توجه: والدین اغلب مشغله فراوان دارند یا در خانهنیستند، والدین هیچگونه محدودیتی برای فرزندان خود قرار نمی دهند. والدین نمی توانند با کودک روابط صمیمی برقرار کنند.
8- سبک طرد کننده : هرنوع پذیرش را طرد کرده و با کودک به عنوان یک فرد مزاحم رفتار می کنند. این رفتار می تواند از ازدواج اجباری یا داشتن کودک ناقص ناشی شود. کودک به خود به عنوان یک فرد تنها و ناتوان می نگرد و از احساس بیارزشی رنج می برد.
9- سبک تنبیهی: اغلب با اعمال فشار زیاد و کمال گرایی همراه است. تنبیه بدنی برای برقراری نظم به کار می رود و ممکن است والدین عصبانیت شخصی خود را بر سر کودک خالی کنند. کودک هم به فکر انتقام گیری است و ممکن است احساس گناه نماید.
10- سبک خود بیمار انگارانه: کودک ممکن است به خاطر مساله ای جزئی در خانه بماند و به مدرسه نرود. احساس محدودیتیکه از طرف والدین خود دریاف می کند باعث می شود درباره علایم ناراحتی خود اغراق کند.
11- سبک از نظر جنسی تحریک کننده: والدین ممکن است در حین حمام کردن کودک را نوازش کنند و یا اینکه کودک را با خود به رختخواب ببرند. با کودک همانند وسیله شهوانی کوچکی رفتار می شود و کودک زودتر از موعد با مسائل جنسی روبه رو می شود. کودک باید راز دار باشد و اغلب شکاک و پریشان است و احساس گناه می کند.
-الگوی وینترباتوم
وینتر باتوم(1953) طی پژوهشی سه بعد از روابط مادر – کودک را پیشنهاد داد:
1- بعد استقلال آموزی: والدینی که از این روش استفاده می کنند انتظار دارند و تلاش میکنند تا فرزندانی مستقل پرورش دهند که بتوانند کارهای شخصی شان را بدون نیاز به کمک دیگران انجام دهند.
2- بعد تسلط آموزی:مادرانی که این سبک را به کار می برند انتظار دارند که فرزندانشان فعالیتهایی همچون ورزش، سرگرم کردن خود و انجام کارهای مشکل را بیاموزند و انجام دهند. بنابراین تلاش می کنند تا کودکان خود را در یادگیری این امور ترغیب کنند.
3- بعد مراقبت آموزی: مادرانی که این سبک را به کار می برند بر یادگیری مهارتهای مربوط به امور شخصی در منزل مانند غذا خوردن، خوابیدن و... کودکانشان تاکید می ورزند(به نقل از احدی،1388).
- الگوی گاتمن
جان گاتمن در کتاب خود عنوان می کند که کلید فرزند پروری موفق درنظریه های پیچیده، شرح نقش های افراد خانواده با تمام جزئیات یا فرمولی غیر قابل فهم برای رفتار نیست، بلکه برپایه ژرف ترین احساسات، عشق و محبت نسبت به فرزند است، که صرفاً به وسیله همدلی و درک متقابل نشان داده می شود. اساس فرزند پروری، حضور به شیوه فعال در زندگی کودکان است. در فصل دوم کتاب وی،81 پرسش در قالب خودآزمایی شیوه فرزندپروری قرار داده شده است که به همه جنبه های تربیتی می پردازد. پس از پاسخگویی به سؤالات، والدین به 4 دسته والد کوچک انگار، والد محکوم کننده، والد رها کننده و والد آموزشگر هیجان تقسیم می شوند (گاتمن،ترجمه خاطری، 1387).
والد کوچک انگار: معمولاً احساسات کودک خود را بی اهمیت و پیش پا افتاده می پندارد و می خواهد هیجان های منفی کودک را به سرعت از بین ببرد. گاهی هیجان های کودک را مسخره می کند یا آن را دست کم می گیرد. در این شیوه تربیتی کودک می آموزد که احساسات او نادرست، ناشایست وبی ارزش است. آنان می آموزند به دلیل شیوه احساسی شان،مشکلی جدانشدنی و ذاتی در آن ها وجود دارد.
والد محکوم کننده: از اینکه فزندانشان احساسات منفی از خود نشان دهند ،ناراضی می شوند و حتی ممکن است انها را توبیخ کنند.
والد به حال خود رهاکننده :ابراز همه هیجان های کودک را آزادانه می پذیرد ولی شیوه های حل مسئله را به کودک نمی آموزد. در این روش کودک شیوه مدیریت هیجان را نیاموخته و در تمرکز و دوست یابی و سازگاری با کودکان دیگر با مشکل روبرو است.
والد آموزشگر هیجان : والد به هیجان های فرزندش احترام می گذارد و لحظه های هیجانی را فرصتی می داند برای گوش دادن به کودک. با این روش تربیتی کودک اعتماد کردن به احساسات خود، مدیریت هیجان و شیوه حل مشکلات را می آموزد، عزت نفس بالا و سازگاری زیادی با دیگران دارد(گاتمن 1997،ترجمه خاطری،1387)