عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد، ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد،
ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته کننده و زجرآور است.
هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد …(جزء از کل- استیل تولتز)
عشق به نابودی گرایش دارد نه بقا. تاناتوس همواره بر اروس مسلط است، در نتیجه برای بقای عشق باید هر روز و هر لحظه، یکسره، از آن حراست کرد. و این چیزی است که در عشق یکطرفه انجام آن سخت است.
عشق فرد را آسیبپذیرتر و جهان را ناامنتر میکند. با این همه، اگر عشقی در کار نباشد، زندگی ارزش زیستن ندارد. و این چیزی است که در رابطه یکطرفه رخ نمی دهد.
عشق فرایندی پیچیده در مغز و ذهن انسان هست که میتوان آثار آن را هم به صورت فیزیولوژیک و هم در روان انسان آشکارا مشاهده نمود. عشق گاهی ارتباط مستقیم با کمبودهای درونی انسان دارد. امروزه بنای عشق:دو انسان دانا و آگاه و دارای این قابلیت است که تا حد زیادی توانا در رفع نیازهای خود هستند. عشق میبایست یک رابطه دو سویه باشد یعنی دقیقا مثل هواپیمای در حال پروازکه زن و مرد دو بال این هواپیما هستند و یقینا بدون یکی از بالها پروازی در کار نیست . تمایل و پافشاری به عشق یکطرفه که درادبیات گذشتگان گاها فضیلت هم بوده در دنیای امروز نوعی آسیب شناخته میشود چرا که علل آن مستقیما در خوده فرد قابل شهود هست.
تنها در حالتی میتوانیم به عشق حقیقی نزدیک شویم که تا حدی زیادی توانا در رفع نیازهای مادی و روانی خودمان بوده باشیم، یعنی عشق را به خاطر نیاز مادی یا کمبود عاطفی شروع نکنیم چون به محض رسیدن به اندکی از این نیازها یا حتی نرسیدن به آنها این عشق خاصیتش را از دست خواهد داد. عشق می بایست هدفش رشد باشد، بوسیله رابطه یعنی منی که اکنون توانا و آگاه هستم میتوانم با فرد دیگری که او هم توانا و آگاه هست کمک کنیم به رشد یگدیگر، تنها معاملهایی که درعشق مجاز است معامله ای است که منجر به رشد انسان و شناخت و آگاهی و وسیع شدن بینش انسان میگردد.صداقت مطلق در رابطه: دروغ آفت عشق هست یعنی میتوان گفت دو طرفی که بهم دروغ میگویند هیچوقت عاشق نبوده اند زیرا که عشق با دروغ بیگانه است.
یکی از دلایلی که ما می توانیم چنین احساسات قدرتمندی را در مورد شخص دیگری تجربه کنیم این است که ما واقعاً به اندازه کافی در مورد شخصیت واقعی او نمی دانیم. ما شخص مورد علاقه را ایده آل می کنیم و انواع فانتزیهای خود در مورد عشق و روابط عاشقانه را بر روی آنها فرافکنی می کنیم. این حالت ممکن است در افرادی که در خانههایی بدون احساس دلبستگی ایمن بزرگ شدهاند، بیشتر رخ دهد و آنها عشق نافرجام را بیشتر تجربه کنند. کسی که با یک وابستگی ناایمن بزرگ شده است ممکن است بیشتر به دنبال چهره هایی باشد که او را دوست داشته باشند.
اما، اگر ما آن شخص را واقعی ببینیم و بشناسیم، احتمالاً همه اینها تغییر میکند. در این حالت عادات آزاردهنده و عیبهای او را هم می بینیم. و احتمالا احساسات ما در مورد آن شخص تغییر خواهد کرد.
یونگ، معتقد بود سلف بخشی از ماست که توانایی رشد و شکل دادن به شخصیت ما را دارد. اما برای این که این اتفاق بیفتد، خود نیاز به پرورش دارد. اگر در خانهای رشد کرده باشیم که فاقد آن تربیت باشد، عواقبی در پی خواهد داشت. یکی ازآنها پیامدهای خود ویرانگر است. که ممکن است به تعقیب سایههای افراد دست نیافتنی ادامه دهیم.
ما باید راههایی برای مراقبت از خود پیدا کنیم، تا تمرکز روی افراد دیگر را محدود کنیم. قرار گرفتن در حالت عشق نافرجام می تواند انرژی و زمان زیادی را از ما بگیرد.
اگر متوجه شدید که گرفتار عشقی نافرجام و یکطرفه شده اید، شاید بتوانید به خود این فرصت را بدهید که از آن عقب نشینی کنید و با دقت بیشتری در مورد آنچه اتفاق افتاده فکر کنید.
ممکن است بتوانید با یک رواندرمانگر بیشتر در مورد الگوهای روابطی که به سمت آنها کشیده می شوید صحبت کنید.