عذابی به نام وجود!
«دوران ما بسیار تاریک است. خوشبختانه تاباندن نور به این تاریکی از وظایف من به شمار نمیرود!»
زیگموند فروید، نامه به آرنولد سوایگ(۱۹۰۹ )
فروید نظریهی «غریزهی مرگ» را به عنوان راهحلی برای مسئلهای که از مدتها قبل برای او به وجود آمده بود، مطرح کرد. او از خود میپرسید اگر «او»ی انسان، محرک «اصل رضایت» در روان اوست، پس چرا رفتار انسان به گونهای است که باعث کاهش «رضایت» و لذت بردن وی از زندگی میشود؟ آیا محرکی عجیب در روان انسان وجود ندارد که مانند رقیب «او» تلاش میکند رضایت انسان از زندگی را کاهش دهد؟... و آیا این رقیب همان «غریزهی مرگ» نیست که به عنوان یک عامل «غیر بیطرف» عمل میکند؟ به این ترتیب، فروید میپذیرد که انگیزهی اصلی او برای ابداع «غریزهی مرگ»، اندوه روزافزونی بود که از مدتها پیش در نتیجهی رویدادهای ناخوشایند جاری در جهان باعث افسردگی او میشد.
بدبینی زیگموند نسبت به انسانیت و رفتار بشر، به ویژه در جریان جنگ جهانی اول که طی آن تعداد زیادی از مردم بیگناه جهان بیهوده سلاخی شدند، افزایش یافت.
فروید در سال ۱۹۱۵ اثری در دو جلد تحت عنوان «اندیشههایی دربارهی جنگ و مرگ» منتشر کرد که در آن نظر کلی خود را دربارهی زندگی چنین بیان کرد: «زندگی یعنی تحمل سختیها» یا به زبان دیگر «زندگی چیزی نیست به جز به دوش کشیدن بار هستی و تحمل دیگران.»
مواظب زبانت باش!
«بسیار پیش آمده که من برای درمان بیمارانی که در گفتار و برقراری ارتباط با دیگران دچار عارضههای روانی بودهاند، تلاش کردهام. اغلب آنها تلاش میکنند آنچه را در اندیشهی خود دارند، از دیگران پنهان کنند، اما سرانجام افکار آنها به نحوی علنی میشود. در این گونه موارد، بازکردن زبان این بیماران از طریق تبدیل عارضه به «لغزش زبانی» به نحوی که بتوانند سخن بگویند، هرچند در اشاره به برخی از واژهها دچار لغزش یا اشتباه ناخواسته شوند، راهگشا بوده است.»
فروید در کتابی به مفهوم فوق اشاره کرده و به «لغزش زبانی» میپردازد. این حالت که به وضوح و به ویژه در حرف زدن افراد ملاحظه میشود، به هیچ وجه ناشی از وجود عارضهای در حافظه یا عملکرد بیمار نیست، بلکه تنها به مکانیسم هایی که در روان او به وجود آمده، ارتباط دارد.
منظور فروید این است که بگوید، «لغزش زبانی» لزوما و تنها به معنای انتخاب واژهی «اشتباهی» به هنگام سخن گفتن رخ نمیدهد، بلکه ممکن است «لغزش» به هنگام خواندن، شنیدن، نوشتن (یا تایپ با صفحه کلید رایانه)، فراموشی موقتی یک واژه، درک اشتباه معنی کلمات، یا پذیرش تفسیری نادرست یا تحریف شده، باشد.
او در این باره مینویسد: «من نمیخواهم ادعا کنم که هر«لغزش زبانی» معنای خاصی دارد... اما هر یک از این نوع لغزشها را یک «مورد قابل بررسی» تلقی میکنم.»
فروید و جنگ
زمانی که جنگ به سرعت همهی اروپا را در نوردید و تعداد زیادی از مردم بیگناه جان خود را از دست دادند، فروید تازه دریافت آن خوی «تجاوزکارانه»ای که او وجود آن را در سرشت انسان (چه در «فرد» و چه در «جامعهی متشکل از افراد») پیشبینی میکرد و اکنون نهادینه شدن این خصلت وحشتناک را در نوع بشر بهوضوح مشاهده میکرد، یعنی چه.
او بعدا این خصلت نهفته در روان انسان را «بزرگترین مانع پیشرفت تمدن و پیشرفت بشریت» توصیف کرد.
فروید در سال ۱۹۱۸ در نامهای نوشت: «دریافتهام که آنچه در اعمال انسان میتواند "خیر" تلقی شود، بسیار اندک است.» او فکر نمیکرد که بشر همیشه راههای درست و صلحآمیز را برای حل مشکلات خود برمیگزیند، زیرا گرایشهای نه چندان ضعیفی از «"شر" و حتی "وحشیگری"» در وجود او نهادینه شده است.
زیگموند در سال ۱۹۳۳ نامهی جالبی با عنوان «چرا جنگ؟» به آلبرت اینشتین نوشت: «ما امروز میتوانیم مقابلهی بین "قانون" و "توسل به زور و خشونت" را در جریان جنگ ملاحظه کنیم. از همان آغاز به وضوح دیدیم که چگونه عامل زور در تقابل با تمدن به تسلط دست یافت. در واقع، انسانها ترجیح دادند برای حل مسائل بین خود به خشونت متوسل شوند. به عبارت دیگر میتوان گفت که بشر به "سلطنت حیوانی" که در خلق و خوی او نهفته بود، تن در داد و نتوانست خود را از آنچه در دنیای حیوانات معیار اصلی محسوب میشود یعنی"قانون جنگل"، مبرا سازد.»
از نظر روانی او وقوع دو پدیده در فرهنگ را که همسو با صلح باشد، مشاهده میکرد. اولی «امکان تقویت شعور و سطح روشنگری انسان که به ما کمک میکند بر غریزههای ذاتی خود تسلط بیشتری پیدا کنیم. دومین عامل هم میتواند مهار انگیزههای تهاجمی موجود در روان ما باشد که در این مورد بخصوص بین جنبههای مثبت صلح و خطرات ناشی از جنگ به نوعی به سود صلح پادرمیانی کند.»
فروید معتقد بود: «هر انسانی حق دارد در مورد زندگی خود تصمیم بگیرد. اما جنگ این حق و امید مردم را برای برخورداری از زندگی دلخواه زیر پا میگذارد و انسان را در موقعیتی قرار میدهد که از انسان بودن خود شرمنده شود. جنگ مردم را وا میدارد که بهرغم ارادهی خود، همنوع خویش را بکشند.
نازیها وقتی کتابهای فروید را میسوزاندند، شعار میدادند: «مرگ بر کسانی که علیه درخشش غریزهی انسان برای یک زندگی با افتخار به پا خواسته بودند!... زنده باد روح شکوهمند و باعظمت انسان!...»