روانکاوی باید در مورد افرادی بهکار گرفته شود که به حداقلی از تکامل و رشد شخصیتی دست یافته باشند. روانکاوی روندی طولانیمدت است که فرد در طول آن زوایای پنهان روان خود را به نظاره مینشیند و تحمل فراز و نشیبهای برخاسته از آن به میزان قابل قبولی از استحکام روانی نیاز دارد که در همهی افراد وجود ندارد.
رو بهرو شدن فرد با تعارضهای خود در مراحل ابتدایی درمان، اضطراب شدیدی به همراه دارد و در صورتی که در او توان تحمل وجود نداشته باشد، روند درمان به جای بهبودی، مشکلات روانی بیشتری را برایش رقم خواهد زد. همچنین درک تعبیر و تفسیرهای روانکاو به حداقلی از هوش و تحصیلات نیاز دارد.
فرافکنی، جداسازی، ابطالسـازی، همانندسازی، تجزیه و والایش از سازوکارهای دفاعی هستند.
روانکاوان سه چهار جلسهی اول را به سبک سنگین کردن بیمار اختصاص میدهند تا آمادگی وی را برای ورود به فرایند درمان ارزیابی کنند.
روانکاوی، درمانی ریشهای و بنیادی است که به ردیابی مشکلات بیمار در زمانهای ابتدایی زندگی و ارتباطهای اولیهی وی میپردازد. روانکاو همانند معماری است که ساختمانی کهنه را ویران میکند تا به جای آن بنایی نو بسازد و بیمار باید توان و تحمل این ویرانی و ساخته شدن دوباره را داشته باشد.
درمانگر کمتجربه همیشه با این خطر رو بهروست که پس از طی مرحلهی ویرانی قادر به ساختن نشود. در مقابل، رواندرمانیهای حمایتی اهداف محدودتری پیش رو دارد و طیف وسیعتری از افراد را پوشش میدهد. در رواندرمانی حمایتی، هدف درمان حفظ وضعیت موجود فرد و جلوگیری از اضمحلال روحی و روانی اوست و نه ارتقای شخصیتیاش، برای مثال در مورد افرادی که در زندگی خود درگیر بحرانی خاص هستند، همانند طلاق، مرگ عزیزان، بیماری شدید و صعب العلاج و... درمانگر باید مانند چارچوبی عمل کند تا از فروپاشی بیشتر بیمار جلوگیری کند.
اکنون زمان پرداختن به تعارضهای روانی نیست، بلکه باید به گونهای از بیمار حمایت کرد که آنچه را دارد، از دست ندهد و بحران را پشتسر بگذارد.
لاکان: (روانکاو فرانسوی) می گوید:
فرد ممکن است بگوید که می خواهد از شر نشانه های بیماری اش (سمپتوم) خلاصی یابد اما آنها در واقع بدین گفته ی خویش متعهد نمی باشند، زیرا از نشانه های بیماری (سمپتوم) خویش به صورت ناآگاه لذت می برد.
لکان می گوید بدین دلیل فرد نمی خواهد تغییر یابد زیرا اشتیاق عمیقی در وی وجود دارد که نمی خواهد چیزی راجع به خود بداند فقط می خواهد توجیهی برای خود بیابد تا در همان موقعیتی که هست به همان صورت باقی بماند و برای این موضوع حاضر پرداخت بهای گزافی می باشد.
او در سمینار ۲۳ به نقل از فروید می گوید:
او نمی خواهد نشانه های بیماری اش (سمپتوم) را رها کند زیرا آنها برای او آشنا هستند و معنا دارند ما از نشانه های بیماری (سمپتوم) خود لذت می بریم. این همان ژوییسانس است لذت بردن از درد. رضایتمندی که فرد از نارضایتی می برد تا جایی می رود که او حاضر به ترک آن نیست.
او مدت ها است که رنج می کشد اما فقط زمانی به درمانگر مراجعه می کند که درد و رنج وی غیر قابل تحمل شود. حتی در این زمان هم نمی خواهد تغییر یابد فقط می خواهد نشانه های بیماری اش (سمپتوم) تعدیل یابند.
لكان می گوید: او حاضر است جانش را بدهد اما از نشانه های بیماری اش (سمپتوم) دست بر ندارد. در نزد مراجع همه مقصر رنج و دردهای او هستند غیر از خود او.
اما تا زمانی که او مسئولیت زندگی اش را به عهده نگیرد و بدین موضوع نرسد که این او است که باید تغییر کند، او هنوز به آنالیزان تبدیل نشده است. زیرا آناليزان فردی است که واقعا می خواهد تغییر کند او فردی است در که در جلسه ی تحلیل فعال است و می خواهد که ناآگاه خود را بشناسد تا زمانی که بدین مرحله نرسیده است او فردی است که اتفاقات بر وی رخ می دهند و او هیچ کنترلی بر روی آنها ندارد.
منبع: ۱)روانکاوی چیست_دکتر علی فیروزآبادی
۲)فصل نامه سیاوشان شماره ۲ فریده عیسی وند