یکی از سازه های پیچیده روانی که از زمان فلاسفه مورد بحث بوده، احساس تنهایی است. احساس تنهایی یکی از مهمترین احساسات انسانی است که از زوایای مختلف قابل بررسی است احساس تنهایی یک درک است، درکی از تجربه دردناک زندگی در دنیای امروز. تجربه یی که در آن فرد فقدان روابط با دیگران را ادراک یا تجربه می کند. پدیدهای جهانی که به فقدان روابط صمیمانه و نزدیک با دیگران اطلاق میگردد و اغلب به عنوان هیجان منفی و ناخوشایند تلقی شده و بر نگرشهای فرد نسبت به خود و معنای زندگی تاثیر میگذارد. این احساس موجب میشود تا فرد احساس درماندگی، بیهودگی و بیکفایتی کند و برای زندگانیاش اهمیت و ارزشی قائل نشود.
سالیوان (1953) بیان میکند که احساس تنهایی تجربهای است که در نتیجهی ناکامی در رضایت از نیازهای اساسی در برقراری روابط نزدیک و صمیمی رخ میدهد. هستینگرها بر این عقیدهاند که انسان اصالتا تنهاست. چون تمام تلاش بشر برای برقراری ارتباط از قبیل استفاده از ابزارهای کلامی و غیرکلامی سرانجام به اتمام میرسد و همهی ما انسانها در پایان روز تنها هستیم. احساس تنهایی افراد دیگر را با احساس خلاء، غمگینی و بی تعلقی مواجه میکند و به شیوههای مختلف بر تعاملات اجتماعی با دیگران، نحوه زندگی و سلامت روان تاثیر میگذارد. تنهایی چیزی نیست که بتوان آن را فراموش کرد یا بتوان از کنار آن گذشت آنچه مهم است غلبه بر تنهایی نیست بلکه شناخت و درک تنهایی است تا زمای که با آن رو در رو نمیمانیم و مستقیما به آن نگاه نمیکنیم، تا زمانی که از آن فرار میکنیم نمیتوانیم نسبت به آن ادراک و شناخت پیدا کنیم و واقعیت این است که تمام زندگی ما، سراسر زندگی ما جریان فرار از تنهایی و خلاء است. هر کاری که میکنیم همه یک وسیله است برای فرار، انصراف و انحراف از تنهایی و خلاء در درون و اگر قرار است چیزی را واقعا بشناسیم و درک کنیم، باید همه وسایل فرار، یا انصراف را کنار بگذاریم.
فیلم سونات پائیزی به ساختهی اینگمار برگمان کارگردان سوئدی در سال 1978 میلادی میباشد.
برندهی جایزه گلدن گلاب برای بهترین فیلم خارجی زبان در سال 1979 و نامزد جایزه اسکار برای بهترین بازیگر زن در نقش اصلی (اینگرید برگمان) و بهترین فیلمنامه شده است مدت زمان این فیلم 97 دقیقه میباشد. کلّیت داستان دربارهی مادر و دختری به نامهای شارلوت و ایوا است که بعد از 7 سال دوری یکدیگر را ملاقات میکنند. شروع ماجرای فیلم از دیدار مادر و دختر شروع میشود و بیننده این تقابل دو نفر را از زاویهی دید ویکتوریا همسر ایوا میبیند. کنشها و پاسخها و اثرات رابطه دو نفر مادر و دختر فضای حاکم بر فیلم است. فضای فیلم زن محور است و مرد در این فیلم نقش ثانویه دارد نزدیکترین فرد به تماشاگر که همسر ایوا است بیشتر شبیه تماشاگر است که نقش راوی داستان را دارد.
فیلم با توصیف ویکتور از آیوا آغاز میشود و نامهای که ایوا به شارلوت برای دعوت او به خانهاش مینویسد. اتفاقات داستان حول محوز گذشته و ناکامیهای ایوا و شارلوت میچرخد. ایم فیلم دارای 6 شخصیت میباشد شارلوت(مادر)، ایوا (دختر اول)، لینا(دختر دوم)، ویکتور (همسر ایوا)، لئونارد (نامزد مادر) و جوزف(پدر) که سعی داریم تکتک شخصیتها و تعاملات آنها با یکدیگر را با رویکرد روان تحلیلی بررسی کنیم. شاید در نگاه اول، مهمترین مسالهای که به چشم بیاید استفاده از سه آهنگساز بزرگ در موسیقی فیلم است که همچنان که از اسم فیلم پیداست متمرکز روی موسیقی است و موسیقی نقش محوری در فیلم دارد روابط انسانها، اتفاقات فیلم، فضای فیلم و ... متمرکز بر موسیقی است. موسیقی جان مایهی فیلم و فیلم در بستر موسیقی پیش میرود.
ایوا (دختر اول): او مادر را برای مدتی به خانهاش دعوت کرده است. ایوا شخصیتی شکسته، مضطرب ولی امیدوار است. از زمانی که شارلوت (مادر) وارد خانه میشود ایوا مضطرب است انگار همیشه نگران است که از طرف مادر پذیرفته نشود یا تایید نشود و تمام تلاش خود را میکند که در چشم مادر خوب به نظر برسد. تمام وسایل آرامش و آسایش مادر را فراهم میکند گویی با تمام این توجهات از یک طرفی میخواهد توسط مادر دیده شود و از طرفی میخواهد از مادرش مراقبت کند. در هنگام ورود مادر با وقت تمام به حرفهای مادرش گوش میدهد و سعی در دلداری مادرش برای مرگ نامزد مادر دارد. در اکثر صحنهها به وضوح پیداست که ایوا، شارلوت را تحسین میکند و بسیار خوب مادرش را میشناسد. برای مثال در صحنهای که میز شام را میچیند به همسرش میگوید که الان مادرم جوری لباس میپوشد که ما فکر نکنیم او یک بیوهی غمگین است و در نمای دیگر با گفتگوی مادر با خودش روبرو میشویم که میگوید باید جوری لباس بپوشم که بیوهی غمگین به نظر نیایم.
ایوا برای انجام هر کاری به این فکر میکند که الان مادرم راجع به این مسأله چه چیزی میگوید. چون واقعا نیاز به دیده شدن از طرف مادر دارد. وقتی پیانو مینوازد از مادرش میپرسد که چطور بود مادر میگوید «از تو خوشم آمد» در حالی که ایوا خواهان این است که مادر پیانو زدن او را تحسین کند. تمام حواس ایوا به شارلوت است جوری به مادر خیره میشود که حتی پلک هم نمیزند انگار یک اثر هنری تماشا میکند.
ایوا پسر 4 سالهاش (اریک) را از دست داده و میگوید همچنان اریک را میبینم و حسش میکند در واقع مراحل سوگ فرزند خود را طی نکرده و در مرحله انکار باقی مانده و به اتاق پسرش دست نزده و آن را چنان حفظ کرده که انگار اریک در آن اتاق زندگی میکند ایوا کاملا برعکس مادر رفتار میکند خواهر بیمارش را به خانه آورده و از او مراقبت میکند به امور خانه رسیدگی میکند حتی به روح پسرش هم وفادار است.
شارلوت (مادر)
زنی بسیار موفق در پیانو نواختن است. ظاهر جذاب و زیبایی دارد و از زمان ورود به خانه دائما از خودش و افتخاراتش صحبت میکند گاهی یادش میافتد که به طر مقابل هم توجهی کند دو چمدان بسیار بزرگ همراه خود دارد. به نظر میرسد همیشه در سفر است و وسایل زیادی همراه خود میبرد که نشان از عدم امنیتاش است. بسیار به ظاهرش اهمین میدهد و خطاب به دخترش میگوید که من اصلا تغییری نکردهام فقط گاهی موهایم را رنگ میکنم اولین گفتگویش بعد از ورود با دخترش راجع به مرگ لئونارد(نامزدش) است که بیمار بوده و به تازگی از دنیا رفته. شارلوت زنی است که تمام سعی خود را میکند که با احساسات عمیق خود مواجه نشود و هر بار که در مورد احساساتش صحبت میشود توجه خود را به چیز دیگری معطوف میکند. گویی خیلی از مکانیسم دفاعی انکار استفاده میکند در سراسر فیلم با این انکار روبرر هستیم به غیر از صحنه ای که شارلوت کابوس می بیند و با ایوا هم صحبت می شود که انگار گیر افتاده و راه فراری ندارد در اینجا مجبور میشود با احساسات و اعمال خود روبرو شود در این نما میبینیم که شارلوت بسیار مضطرب، مستأصل، درمانده و بیپناه میشود و از دخترش میخواهد که او را بغل کند و پناهگاه او باشد همانطور که ایوا سالها پناهگاهش بوده نوعی دلبستگی ناایمن در هر دو شخصیت مادر و دختر دیده میشود. جو هر دو عشق مادری دریافت نکردهاند.
و از لحاظ عاطفی غنی نیستند شارلوت هم جایی میگوید که هرکز پدر و مادرم مرا لمس نکردهاند مادر شارلوت بسیار شبیه ایوا بوده وقتی شارلوت مادرش را توصیف میکند میگوید زنی با چشمان آبی، لبهای کلفت و بدنی ضمخت (در نمایی از فیلم ایوا به مادر میگوید تو همیشه به من میگفتی تو باید پسر میشدی) که شاید به همین دلیل همیشه از ایوا انتظار محبت داشته و گاهی هم از ایوا میترسیده انگاری دخترش را جای مادرش پذیرفته است.
از هر مسئلهای که وی را با احساسات عمیقاش روبرو کند یا فرار میکند یا فراموش میکند در نمای اول فیلم وقتی ایوا به مادر میگوید که لِنا (خواهرش) را نزد خود آورده تا از او مراقبت کند بسیار شوکه میشود و میگوید مرگ لئونارد بس نبود که حالا با خواهرت مرا متعجب میکنی انگار سالهاست فراموش کرده دختری دارد که بیمار است و نیاز به مراقبت دارد.
لِنا (دختر دوم): او که دچار بیماری است که حتی نمیتواند به درستی صحبت کند و سالها در آسایشگاه بستری بوده و حال توسط ایوا به خانه آمده از دیدار مادر بسیار خوشحال است در آخرین نمای گفتگوی ایوا و شارلوت پرده از راز بیماری لینا برداشته میشود زمانی که مادر با بیتوجهی خود و تنها گذاشتن لِنا با لئونارد (نامزد مادر) شرایط را فراهم میکند که رابطهای بین لِنا و لئونارد برقرار شود لِنا که نوجوان و در جستجوی عشق و محبت بوده به سرعت وابسته لئونارد میشود و مادر که متوجه این رابطه میشود چند روز زودتر از موعد برای برگزاری کنسرت آنها را ترک میکند و لئونارد که احساس ترس از دست دادن شارلوت را میکند با لِنا خداحافظی میکند و به سمت شارلوت میرود.
در جای ایوا اشاره میکند لئونارد از پروانهای حرف میزند که خود را به شیشه میزد به تعبیری میتوان شکنندگی و آسیبپذیری پروانه را به این دو دختر ایوا و لِنا تشبیه کرد.
انگاری هر دو تمایل به رهایی از قفسی را دارند که والدینشان برایشان درست کرده. به نظر میرد که لِنا نمیتواند ترس از دست دادن لئونارد را تحمّل کند و تمام این اضطراب را به بدن خود منتقل میکند و فلج میشود که در زبان روان تحلیلی به آن هیستری میگویند. هیستری از واژۀ یونانی هویسترا به معنی «زهدان یا رحم» مشتق شده است. بیمارانی که به این بیماری دچار میگشتند، از خود عوارضی چون فلجی، از دست دادن قوهّی تکلم، کوری، ناتوانی در بلع و عوارض دیکری مانند اینها بروز میدادند این عوارض هیچگونه علت آشکار جسمانی نداشتند. بیمار یک روز فلج میشد و روز دیگر بلند میشد و راه میرفت. برویر و فروید با آشکار ساختن این که هیستری واجد علل روانی –نتیجه «خاطرات»- است و اغلب از طریق روش پالایشی قابل درمان، این بیماری را از تاریکی بیرون آوردهاند.
در قسمتی از فیلم که ایوا و شارلوت پیانو مینوازند
به ایوا میگوید هر کس باید روایت خودش را از یک اثر داشته باشد. و به اصرار ایوا روایت (داستان) خود را از این قطعهی (پریلود شمارهی 2 شوپن) بیان میکند. مسائل فنی را و تکنیک نواختن را کنار میگذارد و راج به شوپن که احساساتی نیست ولی ایوا احساساتی است صحبت میکند.
در واقع خودش را با قطعه تعریف میکند. «پیانو زدن آزارم میدهد اما من دردم را نشان نمیدهم. حالا یک آرامش کوتاه اما این آرامش تقریبا بلافاصله از بین میرود و درد با همان شدت برمیگردد. شوپن مغرور، طعنه زن پر احساس، زخمخورده و خشمگین بود. و حالت مردانهی شدیدی داشت.
به عبارت دیگر او پیرزنی با احساسات زننده نبود.
به نظر میرسه شارلوت با تعریف شخصیت شوپن خودش را به مخاطب میشناساند. که همانطور که همیشه درد دارد اما درونش را نشان نمیدهد اگر هم فرصتی پیدا شود که به احساساتش فکر کند سریع از آنها میگذرد و دوباره درد برمیگردد.
ویکتور (همسر ایوا): کشیش آرام، مهربان و حمایتگراست که راوی داستان نیز هست همسرش را بسیار دوست میدارد ولی از بیان آن امتناع میکند چون همسرش باور نمیکند کسی عمیقاً دوستش داشته باشد.
در تمام سکانسهای فیلم در حال مراقبت کردن از ایوا و در آخر مراقبت از لِنا است انگاری نقش پدری آن دو دختر را پذیرفته است. شباهت زیادی بین پدر ایوا و ویکتور دیده میشود که به نوعی هر دو ... هستند. و بیشتر نقش تماشاگر را دارند.
جوزف (پدر ایوا): مردی آرام و پذیرنده است که اکثرا در خانه حضور دارد. و مراقب دخترش است. و دخترش همدم اوست زمانی که شارلوت نبود یا گاهی که ایوا مریض میشده نقش مراقبت کنندگیاش پررنگ میشد ولی حضور پدر بدون مادر برای ایوا و لِنا بیمعنا بوده...
لئونارد (نامزد شارلوت): مردی فرهیخته، موسیقیدان که تأثیر عمیق بر زندگی هر سه زن داشته است ما لئونارد را از میان گفتگوی ایوا و شارلوت میشناسیم. از نگاه شارلوت، لئونارد مردی مهربان، دوستی صمیمی، که در پیشرفت شارلوت نقش پررنگی داشته است از نگاه ایوا لئونارد مَردی بیپروا، بیملاحظه و باعث جدایی او از مادرش است. از طرفی رابطهی او را با لِنا شفابخش میدیده و از سوی دیگر دلیل اصلی بیماری لِنا.
انگار وجود لئونارد بیشتر از وجود پدر باعث شکلگیری، رابطهی مثلثی میان شارلوت و لِنا جنگی که برندهاش مادر بوده.
مادر در آیندهای که کودک خود را در آن میبیند حال اگر این آینه ترک داشته باشد چه باید کرد؟
در تئوری روابط ابژه ما در نقش کلیدی در روان کودک دارد خصوصاً در یک سال اول زندگی کودک، مادر به سان آیندهای است که کودک خود را در آن میبیند.
حال اگر مادر کودک را بپذیرد و او را موجودی دوست داشتنی، زیبا، قوی و ... ببیند کودک در آینده خود را دوست داشتنی، زیبا و قوی میبیند و خودش را میپذیرد. و چنانچه مادر کودک خود را موجودی اضافی، زشت و باری بر دوش خود ببیند در آینده فرد همیشه احساس اضافی بودن و نخواستنی بودن میکند.
فیلم سونات پاییزی بستری را برای ما فراهم میکند که به عمق رابطهی مادر و دختر پی ببریم که مادر داستان از آن جایی که خودش توسط مادرش پذیرفته نشده و احساس خوبی نسبت به خودش نداشته توان عشق دادن به فرزندانش را هم ندارد و در تلاش دائمی برای دیده شدن است با لباسهای زیبایی که میپوشد و به دست آوردن موفقیتهای زیادی برای دیده شدن و مرتب از این که طرفدارانش برای او هدیههای گرانبها میخرند، در کنسرتها درخشیده است و از کسانی که او را دوستش داشتهاند صحبت میکند در شارلوت یک ولع سیریناپذیری از دیده شدن میبینم حتی در جایی ایوا اشاره میکند که تو همیشه متکلم وحده بودی و هرگز به اطرافت توجهی نداشتی گویی وقتی شارلوت توسط مادرش دیده نشده حال نیاز دارد که تمام دنیا وی را ببیندولی باز هم ارضاء نمیشود و احساس خواستنی بودن نمیکند و همیشه احساس بیپناهی میکند.
از طرفی دیگر ایوا نیز از سوی مادر دیده نمیشود چون خود مادر دیده نشده است. و توان ابراز محبت ندارد در جایی ایوا میگوید من از دوست داشتن عاجز هستم چون در چشمان ما درخواستی نبوده، احساس کرده فردی اضافی است. خودش را دوست نمیدارد از دوست داشتن دیگران عاجز است.
تصور میشود مادر و دختر هر دو از نوعی دلبستگی ناایمن رنج میبرند. در سبک دلبستگی ایمن مادر 3 ویژگی پذیرندگی، پاسخگو بودن و در دسترس بودن را داراست و کودکی که تربیت میکند کودکی است که اول به خود و سپس به محیط پیرامون خود اعتماد میکند.
حال این مادر و دختر راههای برای مقابله با این بیپناهی خود پیدا کردهاند شارلوت برای فرار از بیپناهی خود سعی در رسیدن به موفقیتهای گوناگون کرده است و احساسات خود را سرکوب میکند از جمعیت میگریزد و روابطش بسیار سطحی است ایوا برای فرار از بیپناهی خود به کلیسا و مذهب پناه آورده و راجع به جهان بعد از مرگ صحبت میکند امّا به نظر میرسد ایوا از نظر روانی رشته یافتهتر از شارلوت است و از احساسات خود فرار نمیکند و با آنها مواجه میشود و تلاش میکند مشکلات خود را با مادرش از طریق بیان کردن خشم، نفرت و ناکامی خود حل کند این رشدیافتگی میتواند متأثر از بودن در کنار پدری پذیرنده و حاضر باشد البته ویکتور در کنار ایوا نیز بیتاثیر در رشد او نبوده است از آن جایی که شارلوت سعی در فرار از احساساتش دارد همیشه از دردی سخن میگوید که در پشتش احساس میکند که در ظاهر ناشی از پیانو زدن زیاد است اما اگر بیشتر دقت کنیم انگاری دردی است روانی که از پنهان مردن احساساتش حس میشود یا شاید باری بر شانههایش که از نهان کردن خودش حس میکند.
در آخر فیلم مادر برای چندمین بار فرار میکند و به فرد دیگری پناه میبرد و ایوا باز هم امیدوار است که با مادرس حجت کند و هر دو از یکدیگر مراقبت کنند و رابطهای برابر با هم داشته باشند. از طرفی شارلوت احساس گناه میکند که فرزندانش بیمار نشداند ولی خودش را با این جمله که اگر من این کارها را نمیکردم و زنی احساساتی بودم الان نوازندهای که همه تحسینام کنند و از نوازندگیام لذت ببرند توجیه میکند.
در صورتی که فقط پیانیست عالی بودن برای زندگی کافی نیست یک انسان رشد یافته به تمام وجود زندگیاش رسیدگی میکند و اگر میخواهیم فقط در جنبهای از زندگی عالی باشیم باید بدانیم که نمیتوانیم در بقیهی سطحهای زندگی مثل میانگین جامعه باشیم همانطور که در اول فیلم ویکتور از کتابی که ایوا نوشته میخواند «آدم باید زندگی کردن را یاد بگیرد. من هر روز تمرین میکنم. کورمال راه میروم. اگر کسی مرا آنطور که هستم دوست داشته باشد ممکن است بلاخره جرات کنم نگاهی به خودم بیاندازم»
اگر ما بتوانیم هنر زندگی را بیاموریم و به حقیقت درونی خویش نزدیک شویم کمتر رنج میبریم و کمتر زخم میزنیم.
منابع
هلر شارون. پردل مجتبی .دانشنامه فروید.۱۳۸۹. نشر ترانه.
رحیم زاده، س(۱۳۸۹) پرسشنامه احساس تنهایی هستی گرا: فصلنامه روان شناسی تحولی، شماره ۲۲