مدارس خصوصی یا دولتی؟

 

مدارس خصوصی یا دولتی؟

تقریبا دو سال پیش، من و همسرم فرزندانمان را از مدرسه‌ای خصوصی درآوردیم و به جنگلِ آموزش عمومی فرستادیم. اکنون که وارد سومین سال تحصیلشان در مدارس محلی می‌شوند، با اطمینان می‌توانیم بگوییم که:

۱) مدارسعمومی، نسبت به مدرسه خصوصی کوچکی که قبلاً بچه‌ها در آن درس می‌خواندند، هرج و مرج بیشتر، بوروکراسی سفت‌و‌سخت‌تر و آموزش خلاقانۀ به مراتب کمتری دارند.

۲) فرزندان ما نسبت به مدارسِ خصوصی با چالش‌های آموزشیِ کمتری مواجه‌اند. و

۳) علیرغم این نکات، قرار است بچه‌ها را در همین مدرسه‌های عمومی نگه‌داریم.

ما نظام آموزش خصوصی را کنار گذاشتیم، چون به دلایل بسیاری برایمان تنش‌زا بود. به محض اینکه دیگر دو شهریه مدرسه خصوصی را پرداخت نکردیم، من توانستم شغل دوم خودم را رها کنم و نگرانی مداوم ما دربارۀ پول رفع شد. ما از نیم ساعت رانندگی، آ‌ن‌هم دو بار در روز، برای رساندن بچه‌ها به مدرسه و لعنت فرستادن به ساعات اوج ترافیک خلاص شدیم. مدارس محله‌مان فقط چند دقیقه از خانه فاصله دارند. به‌علاوه، توانستیم از فعالیت‌های رقابتی‌ای دور بمانیم که گویا بخشی از ذاتِ مدارس خصوصی است، و واژگان مخصوص خود را برای موفقیت دارد: سوزوکی، کومور، پارکور، پرستار بچه.

#مدرسه_عمومی یعنی اینکه ما به مثابۀ خانواده، می‌توانیم آرامش داشته باشیم.

با این حال، گذار از مدرسه خصوصی به عمومی برای همۀ ما دشوار بود. مدرسۀ خصوصی به طرز خوشایندی با گرایش من به ناز پرورده‌کردن بچه‌هایم هماهنگ بود. تعداد دانش‌آموزان در کلاس‌ها بیش از ۱۶ نفر نبود. اگر بچه‌ها مشکل درسی داشتند، معلم با ارایۀ کمک‌های فوق‌العاده و تشویق در ساعات قبل از مدرسه، بعد از مدرسه و در ساعات تفریح به دانش‌آموزان کمک می‌کرد. من این چیزها را دوست داشتم، اینکه فرزندانم پیشرفت می‌کردند و آموزشی بهتر، سریع‌تر و قوی‌تر از دیگر بچه‌ها دریافت می‌کردند. علاوه بر آموزش منحصربه‌فردِ زبان‌های خارجی، آنها هنر و موسیقی نیز می‌آموختند. آموزش خصوصی داشتند و در باغچۀ مدرسه نیز کار می‌کردند. به واسطۀ سخت‌کوشی در مدرسه، هر دانش‌آموز نتایج فوق‌العاده‌ای در زمینه‌های گوناگون می‌گرفت از جمله: دوزبانه بودن، شطرنج، و مهارت در باغبانیِ ارگانیک.

با ورود به مدارسِ جدید، تعداد دانش‌آموزان در کلاس بچه‌هایم از ۱۰ نفر به ۳۰ نفر رسید. هیچ‌کس اسم آن‌ها را نمی‌دانست، هیچ‌کس هر روز صبح با ذوق و شوق و آغوشِ باز از آن‌ها استقبال نمی‌کرد. در عوض برای ورود به مدرسه صف می‌کشیدند و برای رفتن به کلاس، برای ناهار و زنگ تفریح نیز در صف می‌ایستادند. بچه‌هایم در ساختمان‌های مدرسه گم می‌شدند. در نیمۀ اول کلاس ششم، به نظر می‌رسید پسرِ ما در سیستم آموزشی جدید گیج شده است. در مدرسۀ عمومی تأکید فراوانی بر اطاعت از رویه‌ها و تأکید کمی بر تفکر می‌شد. به نظر پسرم کار کلاس بسیار آسان بود، اما در درس‌هایش مردود می‌شد.

اما بعد بچه‌ها راهشان را پیدا کردند. دخترم که عاشق این است که همیشه سرش شلوغ باشد، بعد از ساعت‌های مدرسه، به یک میلیون کلوپ پیوست، از جمله رباتیک، دومیدانی و خوشنویسی. پسرم در سازگاریِ کامل با شخصیت خود، تقریباً به هیچ چیز علاقۀ پرشور و حرارتی ندارد. او دوست دارد ناظرِ اتفاقات باشد و حواشیِ مسائل را تفسیر کند و افراد بسیاری را یافت که به این کار علاقه‌مند بودند. آن‌ها با همدیگر، اتحادیۀ خوبی از مفسران فکور را در مدرسه‌ راهنمایی‌شان تشکیل دادند.

به نظر می‌رسد لازم نیست فرزندان ما یکی از انگشت‌شمار دانش‌آموزان فوق‌العادۀ کلاس باشند. آن‌ها می‌توانند از پسِ کلاس‌های شلوغ‌تر و ده‌ها دانش‌آموز از سوابق یا طبقات اجتماعی مختلف برآیند. می‌توانند خوب، و حتی گاهی عالی باشند. ما فهمیدیم فرزندانمان آنقدرها شکننده نیستند که نیاز باشد پیش از ورود به جهان، آن‌ها را در حباب حبس کنیم.

حداقل در حال حاضر، با نگه‌داشتن فرزندانمان در مدرسه عمومی، تصمیم گرفته‌ایم که بچه‌ها لازم نیست به سرعت پله‌های ترقی را طی کنند. ما این باور را به آن‌ها فهمانده‌ایم که برای رقم‌زدن آیندۀ خود به پدر و مادر یا مدرسه نیازی ندارند. این بهتر است. این مدرسه عادلانه است. و فرزندان من بچه‌هایی هستند که سهم کوچک خود از دنیا را دریافت خواهند کرد.

 #جسیکا_گرگ (Jessica Gregg) پزشک و نویسنده است. او با خانواده‌اش در پورتلند، ایالت اورگان زندگی می‌کند.

دکتر مهدی قاسمی

نویسنده: دکتر مهدی قاسمی

روانپزشک و رواندرمانگر

مشاهده سایر مطالب دکتر مهدی قاسمی
نظرات کاربران
دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی روانپزشک و رواندرمانگر تحلیلی