برای مریم
نوشتن در مورد مریم میرزاخانی سخت است چرا که اطلاعات زیادی از او در دست نیست. همان طور که اطلاعاتی در خصوص سایر شخصیت های علمی این کشور در دسترس نیست.
مرگ مریم زمانی برای ما رخ داد که این کشور را ترک کرد و نقش علمی خود را در خارج از ایران به عنوان دانشمند ایرانی تبار بر عهده گرفت.
این اولین مرتبه ای نبود که مریم مرده بود، مریم همان سال ۷۶ که تمام نخبگانمان را سوار اتوبوس کردیم و اتوبوس رفت ته دره، مرده بود. همانطور که آرمان بهرامیان، رضا صادقی -برندهٔ دو مدال طلای المپیاد جهانی-، علیرضا سایهبان، علی حیدری، فرید کابلی، دکتر مجتبی مهرآبادی و مرتضی رضایی دانشجوی دانشگاه تهران که اغلب از برگزیدگان المپیادهای ملی و بینالمللی ریاضی بودند، جان باختند . مریم ولی سرسخت ماند تا زندگی کند. او نابغه ای بود که از کوچ دیگر نوابغ جا مانده بود و اینبار مسئولیت دیگری را بر عهده گرفته بود. مسئولیت انسان بودن و دانستن را.
مریم جایزه گرفت: جایزه فیلدز…اولین بار بود اسم آن را شنیده بودیم. ما فقط نوبل را می شناختیم، و آن سماوری که در جام حذفی بالای سر می برند. این یکی را مریم به ما نشان داد. همه پیام دادند و به او تبریک گفتند (یعنی ما می دانستیم این جایزه چیست!!! و بارک الله که آن را گرفتی).
در نشان دادن تصویر مریم در رسانه ملی باز هم او را کشتیم. مریمی را نشان دادیم که مریم نبود. (چند بار گفته ام وقتی ترک وطن می کنید دو تا عکس قابل پخش از خودتان به جا بگذارید) ما حتی شهامت نشان دادن مریم را همان طور که بود، نداشتیم.
مریم میرزاخانی گفته بود: گاهی مواقع احساس میکنم در یک جنگل بزرگ هستم و نمیدانم به کجا میروم؛ ولی به طریقی به بالای تپهای میرسم و میتوانم همه چیز را واضحتر ببینم. آنچه آنگاه رخ میدهد، واقعاً هیجان انگیز است.