منبع این مقاله کتابی است از برت کار( روانکاو برجسته) با عنوان:کتاب جنون شهرت که توسط مهیار علی نقی ترجمه شده و توسط انتشارات بینش نو به چاپ رسیده است.
در این گفتار نه در باره خود سلبریتیها، بلکه در باره آنها که سلبریتیها را میپرستند و بزرگ میدارند، صحبت میکنیم. و این را تلاشی است برای درک فرهنگ توده مردم.
این که سلبریتیها دچار خودشیفتگی هستند یا شخصیت نمایشی دارند اگرچه مثل سایر افراد جامعه میتواند صحیح باشد ولی نمیتوان به تمام سلبریتی ها آن را تعمیم داد. به خاطر داشته باشید شخصیت های مشهوری چون مادر ترزا و چارلی چاپلین هم در گروه سلبریتیها قرار میگیرند. از سوی دیگر اذهان ما مخاطبان-که پول خوبی میپردازیم تا بازار شهرت گرم بماند- آبستن تعارضهای درون روانی به مراتب بیشتر و بزرگتری است.
از چارلی چاپلین نقل شده: که هرگز نفهمیده مرد مشهوری است. او ساکت و آرام در لس آنجلس کار می کرده و در ساختمان محقری زندگی می کرده است. بعد برای تعطیلات به نیویورک می رود. بعد «چارلی چاپلین» را همه جا می بیند؛ روی بسته بندی شکلاتها، صابونها، در مغازه ها... می گفت
کارکنان سالخورده بانک ادای مرا در می آوردند تا سر بچه هایشان را گرم کنند». اما خودش حتی یک نفر را هم در نیویورک نمی شناخت. او در خیابانها قدم می زد، در حالی که مشهور بود و با این حال، ناشناخته».
یک هنرپیشه آمریکایی شهرت را با آلزایمر مقایسه میکند و میگوید «تو کسی را نمیشناسی اما همه تو را می شناسند».
همه معترف اند که سلبریتی ها با مسائل روانشناختی، بیماری و ابعاد تیره و تارِ مشهور بودن دست به گریبان اند. اما مخاطبانی که پول می دهند تا نمایان شدن دنیای درونی سلبریتی ها را تماشا کنند چطور؟
راستش می خواهم نه بر سلبریتی ها، که بر مخاطبان - یعنی من و شما - متمرکز شوم تا ببینیم چرا ما تماشاگران اینطور غرق زندگی سلبریتی هایمان می شویم و دغدغه وسواس گونه ای نسبت به آنها پیدا می کنیم. سلبریتی ها چه نقش یا نقشهایی در دنیای درونی ما بازی میکنند؟ سلبریتیها چه کارکردهایی در زندگی ناهوشیار گروههای بزرگی دارند که ما نیز عضوی از آنهاییم؟
ما به سلبریتی هایمان پول کلان میپردازیم تا بتوانند به سلبریتی بودن ادامه دهند. تامین کنندههای مالی برنامههای تلوزیونی سرگرم کننده، مسابقات تلوزیونی و تبلیغات از این دسته هستند.
نمی توان تلویزیون را روشن کرد و در مقابل سیل برنامه هایی قرار نگرفت که یا سلبریتی ها را با آب و تاب فراوان نمایش میدهند و یا به مردان و زنان گمنام و عادی، وعده سلبریتی شدن می دهند. ( مثل خندانندهشو یا ماهعسل).
سیاست مداران نیز، به رغم مسئولیت های خطیر و دست و پا گیرشان، كما كان زمانی مقتضی را به مصاحبت و معاشرت با سلبریتی ها اختصاص می دهند. راستش در بسیاری از موارد، هم پیالگی با اهالی حرف نمایشی تقریبا کمابیش، پیش شرط ورود به عالم سیاست شده است.
«سرعت انقراض ما سریع تر از آنی است که فکر می کنیم» شاید فتیش سازی از سلبریتی ها قرنهاست که نقش بسیار مهمی در عرصه روانی ما بازی می کند؟ شاید در زندگی های عموما عادی و بی هیجانمان، نیاز ناهشیار نیرومند و دیرپایی به چنین افرادی احساس می شود. پیشپا افتاده ترین مداقههای تاریخی نشان دهنده دغدغه هزاران ساله آدمی با شهرت است. و مراقبت و علاقه پادشاهان به شهرت در قرنهای گذشته نشان دهنده این ادعا است.
در حقیقت تب و تاب مشهور شدن که در پیکره تاریخ فرهنگی ما تنیده شده است. شاید ظهور روانکاوی فرویدی تنها فرصت ما برای فهم این مطلب است که میل به ساختن سلبریتی هایی که بتوانیم آرمانی شان کنیم، بپرستیمشان و البته منکوبشان کنیم، بخشی از ماهیت بشری ماست.
دوم اینکه میل به ستاره ساختن یا ستاره شدن چنان مفتونمان کرده که نقش مخاطبان را نادیده می گیریم و فراموش می کنیم که مخاطبان، در رابطه پیچیده و تو در توی خود و سلبریتی ها – یعنی در رابطه آنانی که راضی اند تا دیده شوند و آنانی که تماشا می کنند - سهم به مراتب بیشتر و مهم تری دارند.
فروید
فروید در نوشته ای که بعدها در ترجمه انگلیسی با عنوان «رمانسهای خانوادگی» انتشار یافت. به صورت مختصر به پدیده ای پرداخت که میان کودکان شایع و رایج است و حسب آن، کودک خود را - در ساحت خیال - نه فرزند آقای فلان و خانم بهمان، که فرزندی از دودمان اشراف تصور می کند. فروید بر آن است که این رویاپردازی ها و خیال بافی ها در راستای «ارضای بعضی آرزوها»عمل کرده و سعی بر «اصلاح زندگی واقعی» دارند. به عبارت دیگر، «تخیلات کودک معطوف خلاصی از والدینی می شود که حال آنان را خوار می بیند و در عوض می کوشند تا آنان را با دیگرانی جایگزین کند که على القاعده از جایگاه اجتماعی بالاتری برخوردارند».
زیگموند فروید دریافت که دغدغه یافتن زندگی ای پر زرق و برق و شاهانه و پر آوازه، بیش از هر چیز ریشه در ناکامی های کودکانه دارد. شاید اگر مادران و پدران آینده بیش از اینها فرزندانشان را ببینند و به آنان عنایت ورزند و کاری کنند که آنان خود را ستاره حس کنند و میل به ظاهر شدن در قامت یک سلبریتی کمتر از این نمایان شود.
ونیکات
وینیكات معتقد است افراد مشهور - در این مورد خاندان سلطنت و دیگر اشراف - در ذهن ما و در ساحتی نمادین، جایگزین تصویر پدر و مادرند. دوم اینکه وینیکات می گوید که گویا ما شهروندان، نیاز داریم تا از محل استقرار این والدین نمادین مطلع باشیم و مطمئن شویم که آنها نمرده اند.
به عبارت دیگر زیر و رو کردن گزارشهای مجله ها یا سایت های ویژه طرفداران ما را قادر می سازد تا بفهمیم سلبریتی های محبوبمان که در ساحتی نمادین در مقام والدین قرار می گیرند، کجایند و چه می کنند. با این کار، هم از شادی دانستن اینکه نمرده اند برخوردار می شویم و هم به کرات بر آنان اعمال سلطه و نظارت می کنیم، زیرا همه چیز را درباره زندگی خصوصی آنان می دانیم. بنابراین هواداری که درباره سلبریتی ها تخیلات جنسی دارد یا انواع ناسزاها را نثار آنان می کند، . آن شخص مشهور را به مثابه موضوعی (obiect) برای ارضای بعضی نیازهای ناهشیار خود به کار می گیرد. سلبریتی ها نیز می توانند از هوادارانشان به مثابه موضوع (object) استفاده کنند. برای مثال، وقتی یک سلبریتی در مقابل مخاطبانی گسترده به اجرای برنامه میبپردازد تا دیده شود، شنیده شود و البته کسب درآمد کند، سلبریتی مزبور از هوادار یا هوادارانش به مثابه موضوعهایی (object) استفاده میکنند که نیازهای مختلفی را برآورده میسازد.
اگر دیدگاه روانکاوانه وینیکاتی را بسط دهیم، چهره های برجسته موضوع هایی درونی میشوند که برای تقلیل و تخفیف ترس از رها شدن دنبالشان می کنیم و خشن ترین آرزوهای مرگبارمان را معطوفشان می کنیم تا نفرت بدوی خودمان را متعادل سازیم.
سخن پایانی
همه ما خواهان قدری شهرت هستیم.
برای نیل به سلامت روان، باید تاب دیده نشدن را داشته باشیم؛ باید در عوض پافشاری خودشیفته وار برای قرار گرفتن در کانون توجه، گمنامی را بپذیریم و اصلا از آن لذت ببریم. در عین حال باید دیده شویم و از دیده شدن نیز لذت ببریم. زندگی ما «آمیزهای از تلذذ حاصل از شهرت و گمنامیست». همه باید با گمنامی سر کنیم و همه به شکلی از شهرت نیازمندیم.