(مقاله چاپ شده در هفته نامه سلامت)
عشق و نوجوانی
((بخشی از مشکل این است که خود والدین احساس محبت نمی کنند. زندگی زناشویی دچار مشکل شده و پر و مادر احساسات محبت آمیزی نسبت به هم ندارند.))
لذا گرفتاری والدین مانع از این می شود که متوجه شوند نوجوانان فرق دارند و محبت به نوجوانان بصیرت دیگری می طلبد. والدینی می توانند به طور موثر محبت خود را به نوجوان منتقل کنند، که خود، این گذار، از نوجوانی را انجام داده باشند، به عبارتی دیگر شما به میزانی می توانید با فرزند نوجوان خود ارتباط برقرار کنید، که با نوجوانی خود، ارتباط برقرار کنید. چالش هایی که نوجوان امروزی با آن مواجه است شباهت بسیاری به چالش هایی دارد که شما، هنگام نوجوانی با آن مواجه بودید.
اگر نیاز فرزندان به عشق عاطفی در تمام سال های نوجوانی بر طرف شود آنها تغییرات این دوره را به خوبی پشت سر گذاشته و به سرعت به جوانی سالم و بالغ بدل خواهند شد، در واقع نوجوانانی که جمله (دوستت دارم) را از والدینشان نمی شنوند، ممکن است در بزرگسالی به درد عاطفی عمیقی دچار شوند و جستجویی گنگ را در پی یافتن آن آغاز کنند.
شاید بتوان چالش اصلی در نوجوانی را، مورد سوال قرار دادن آینده دانست: ( من با زندگی ام چکار می خواهم بکنم؟) این موضوع تنها به انتخاب شغل مربوط نیست و بسیار فراتر از آن می رود. نوجوان ناگهان در دوره ای از زندگی بدون دفاع با دریایی پر تلاطم ی مواجه می شود که عشق را شاید به عنوان یکی از راههای آرامش تصور و تجربه کند. لذا هیچ چز در پرورش نوجوانان مهمتر از این نیست که یاد بگیریم چگونه نیاز آنها به عشق عاطفی را برطرف کنیم.
وقتی از عشق والدین به نوجوان حرف می زنیم از چه سخن می گوییم؟ منظور ما از عشق، عشق بی قید و شرط است، یعنی اینکه (( من تو را دوست دارم، من به تو توجه می کنم زیرا تو فرزند منی من همیشه کارهایی را که تو انجام می دهی دوست ندارم ولی همیشه تو را دوست دارم و سعادت تو را می خواهم. همیشه کنارت هستم و هر کاری از دستم بر بیاید برایت می کنم. من صرف نظر از هر چیزی دوستت دارم و دوستت خواهم داشت )) لذا اینگونه است که شما نیاز نوجوانان به دوست داشته شدن و دیده شدن را پاسخ می دهید. ولی باید بدانید با این وجود هم ممکن است کرشمه زیبارویی آنها را شیدا کند ولی توقع ما این است که در این موارد عشق، صورت بالغانه تری به خود بگیرد. پس تلاش ما در این نوشتار این نیست که چه بکنیم که نوجوانان عاشق نشوند ( که مزاحی بیش نیست ) بلکه منظور آن است که نوجوانان ما اولین تجربه عاشقانه خود را در خانواده چه بین والدین و چه بین والدین و خودشان چگونه درک کنند.
چند راهکار عملی:
تا وقتی بتوانید صمیمیت خود را با نوجوانتان در دوران بلوغ و نوجوانی حفظ كنید، هرگز عشق و علاقهی او از دست نخواهید داد.
اختلاف نظر و اختلاف سلیقه میان اعضای خانواده، بهخصوص از دو نسل امری عادی است، پس وظیفهی ماست كه با رفتار درست این اختلافها را به تبادل نظر و عقیده تبدیل كنیم.
به این مثالها توجه كنید. بهجای اینكه به فرزندتان بگویید،
«چرا از آن فیلم خوشت نمیآید؟ فقط چون من از آن خوشم میآید؟ ... همیشه لجبازی!» بهتر نیست بگویید، «فیلم بدی نبود. نكتههای مثبت و منفی داشت. نظر تو چیست؟»
یا بهجای اینكه بگویید، «همیشه جلوی تلویزیون نشستهای!»، بگویید، «عزیزم كمی هم به تلویزیون فرصت بده نفس بكشد... من هم دلم برایت تنگ شده. بهتر نیست كمی با هم قدم بزنیم یا یك كیك خوشمزه بپزیم؟»
همیشه احساسات او را جدی بگیرید و نشان دهید متوجه آنها شدهاید. برای مثال،
«امروز ناراحت به نظر میرسی؟ در مدرسه اتفاقی افتاده؟»
«خیلی سرحال نیستی؟ میخواهی دربارهاش صحبت كنیم؟»،
«فعلاً كه حوصلهی هیچكاری را نداری اما وقتی سرحال شدی میتوانیم با هم برویم خرید.» یا،
«از عصبانیت قرمز شدهای! چه اتفاقی افتاده؟»
هركس حق دارد احساسات خود را بروز دهد و برعكس. نوجوان شما هم درست مثل پدر و مادرش حق دارد دلایل ناراحتیاش را برای خود نگه دارد. اگر او احساساتش را بروز میدهد، اما دربارهی آنها صحبت نمیكند، بیهوده پافشاری نكنید و نرنجید بلكه به او فرصت دهید. با گذشت زمانی كوتاه از شدت بسیاری از موارد كاسته میشود و شخص با آرامش به صحبت و درد دل میپردازد.
رشد جوانب جنسی بدن می تواند هم هیجان انگیز و هم اضطراب آور باشد و کدام پدر و مادری است که از مبارزه نوجوان با بد ترین دشمن او یعنی جوش های صورت رنج نکشیده باشد. نوجوانان در سنين بلوغ، تحت فشارهاي عاطفي و هيجاني زيادي قرار دارند. در اين دوره، نوجوانان به طور طبيعي گرايش به مظاهر نو دارند و در مورد ظاهر، مدل مو و انتخاب پوشش با والدين خود اختلاف دارند. اين نوع گرايشات طبيعي، از ظواهر دوران بلوغ است که اگر والدين برخورد درستي با آن داشته باشند، با گذشت زمان تعديل مي شود.
هرچه آگاهی شما کمتر باشد بشتر مضطرب می شوید:
متاسفانه به دليل فشارها و محدوديت هايي که والدين بر فرزندان خود اعمال مي کنند " تب دوره نوجواني" در آنها نهادينه شده و والدين و فرزندان وارد يک دوره طولاني لجاجت مي شوند. خانواده هایی که اطلاع چنداني از شرايط دوران بلوغ ندارند با ظهور علايم دوران بلوغ در فرزندان خود ، دچار ترس شده و به محدود سازي فرزندان خود مي پردازند.
اين شرايط ، باعث مي شود که تعارض بين والدين و فرزندان زياد شده و نوجوان از لحاظ عاطفي تحت فشار شديدي قرار گيرد. نوجوان در اين صورت، براي ارضاي نيازهاي رواني خود به اجتماع رو می آورد و با اولين ابراز محبت، احساس ((عاشق_شدن)) در او شکل مي گيرد و فکر مي کند کسي پيدا شده که او را مي فهمد و تاييد مي کند. آنها مصر به ادامه ارتباط و حتي ازدواج هستند.
تعارضات حل نشده والدین و ارتباطش با ناخودآگاه عاشق شدن:
زیگموند فروید میگوید زخم های روانی ما در طی تجربیات کودکی فراموش میشود اما این فراموشی به معنای حل شدنش نیست بلکه در ناخودآگاه سرکوب میشود و ناخودآگاه ما در طی زمان سعی در بازسازی صحنه دارد تا آن زخم را ترمیم کند، یک نمونه آن را میتوان در عاشق شدن مشاهده کرد. از این رو است که زیگموند_فروید ریشه بهبودی روانی و زخم های کنونی را در نخستین تجربیات تلخ کودکی آن فرد جستجو میکند ؛ تجربیاتی که فرد در خودآگاهی به فراموشی سپرده است اما در زیر لایه های ناخودآگاه روان فرد را آزار میدهد.
تعارضات حل نشده به این معنی است که شخص نمی تواند اتقافی که برایش در گذشته افتاده است را فراموش کند تا حدی که بر رفتار فعلی او تاثیر می گذارد. یکی از شکلهایی که تعارضات حل نشده باعث آن می شود وقتی است که شخصی به دنبال فردی با ویژگیهای نادرست والدینش است. پدری را تصور کنید که همیشه سرش شلوغ است و فرصت رسیدگی به دخترش را ندارد ، به احتمال زیاد آن دختر نیز به دنبال مردی پرمشغله می رود تا ثابت کند می تواند توجه چنین شخصی را به خود جلب کند.
اصل ماجرا این است که ذهن نیمه خودآگاه و ناخودآگاه تمایل دارد قولین مشابهی ایجاد کند و آن دختر را وادار کند همان بازی را دوباره تکرار کند تا به خودش نشان دهد می تواند پیروز شود. ذهن نیمه خودآگاه اهمیت نمی دهد اگر شخص مورد نظر فرد دیگری باشد ؛ همه ی چیزی که برایش مهم است این است که قوانین بازی ( بازی یکی از مفاهیم بنیادی در نظریه اریکبرن است ) یکی باشد.
از دیگر سو عشق نوجوان می تواند خاطراتی را در والدین بیدار کند که نا خوشایند باشند. تصور کنید پدر یا مادری در جوانی تلخی ناکامی عشقی را چشیده باشد که حال وقتی با نوجوان عاشق مواجه می شود تمام آن زخم ها سرباز می کنند و چون می خواهد از فرزند خود حفاظت کند او را از عشق برحذر می دارد. در واقع او را از نوعی تجربه انسانی محروم می کند.
و اما عشق!
متمرکز شدن توجه:
کسی که تمام وجودش پر از عشق رمانتیک شده باشد، تمام توجهش را بر محبوبش متمرکز میکند، و این کارش اغلب به تخریب همه چیز و همه کس منجر میشود، از جمله کار، خانواده و دوستان. فیلسوف اسپانیایی، این حالت را چنین توصیف میکند: «توجهی غیرمعمول که در ذهن انسانی معمول شکل میگیرد.» این توجهِ متمرکزشده محور اصلی عشق رمانتیک است.
مردان و زنان شیدا و شیفته، ذهن خود را بر تمامی حوادث، آوازها، و دیگر مسائل جزئی، که آنها را مربوط به محبوب خود میدانند، متمرکز میکنند. بیشتر مردان و زنان ، حرفها و اعمال جزئی محبوبشان را به یاد دارند. و این حوادث را حین اندیشیدن به محبوبشان در ذهن مرور میکنند. و با فکر کردن به لحظاتی که با محبوبشان گذراندهاند، در وجود خود موجی از مهر و عطوفت احساس می کنند. انسان عاشق و شیدا ابعاد جزئیِ وجود محبوب خود را بزرگ مینمایاند و در موردش مبالغه میکند.
اگر به عشاق اصرار کنید، تقریباً تمامی آنها از خصوصیاتی که در محبوب خود دوست ندارند، فهرستی ارائه خواهند داد. اما این مشاهدات خود را به حساب نمیآورند یا حتی خود را متقاعد میکنند که این ضعفها بسیار منحصر به فرد و جذابند. بعضیها حتی محبوبشان را به خاطر ضعف و تقصیرهایش میستایند.
عشاق دلبسته ویژگیهای مثبت محبوبشان میشوند و آشکارا واقعیت را نادیده میگیرند. این احساس مثل نگاه کردن به اشیاء از پشت شیشهای سرخرنگ است، این وضعیت را «جلوه لنز صورتی» مینامند. ویرجینیا وولف این نگرش عاری از بصیرت و واقعبینی را به وضوح توصیف میکند و میگوید: «اما عشق... فقط توهم است. داستانی است که انسانی در ذهنش در مورد انسانی دیگر میسازد و همیشه میداند که این داستان حقیقت ندارد. البته که میداند؛ [ در غیر این صورت] چرا همیشه مراقب است که این توهم را خراب نکند؟»
حال شما به عنوان فردی که متوجه عشق نوجوان خود شده اید چگونه می توانید با نصیحت یا حتی با تندی و تهدید او را از این راه منصرف کنید؟ در واقع نمی توانید مگر اینکه اولین کسی که تجربه عشق را به او معرفی کرده خود شما باشد.
مهارتهای زندگی را به نوجوانان آموزش دهید:
زندگی کردن باتماموجود:
زندگی کردن باتماموجود یعنی اینکه از موضع ارزشمندی با زندگی درگیر شویم؛ یعنی همگام با پرورش شجاعت، شفقت و پیوند، صبحهنگام که از خواب بیدار میشود با خود بگویید مهم نیست چه کاری انجام میدهد و چه مقدار کارِ انجام نشده روی زمین میماند. درهرصورت من کافی هستم.( حتی اگر در کنکور موفق نباشم)
به نوجوان خود یاد بدهید :
شبهنگام که به رختخواب میرود با خود بگوید: بله، من ناقص، آسیبپذیر و گاه نگران هستم، اما هیچیک از اینها این حقیقت را تغییر نمیدهند که من شجاع هم هستم و ارزش آن را دارم که عشق و احساس تعلق را تجربه کنم.
زندگی کردن باتماموجود انتخابی نیست که در یک مقطع زمانی صورت بگیرد و بعد کنار گذاشته شود، بلکه یک جریان است. در واقع سفری است که تا پایان عمر ادامه دارد. و والدین نفش اساسی در شروع این سفر دارند.
قبل از هر سفری، و از جمله این سفر، باید درباره زاد و توشه راه صحبت کرد. برای اینکه زندگی کردن و عشق ورزیدن از موضع ارزشمندی، را به فرزند خود یاد بدهیم، به چه چیز نیاز داریم؟
نوجوان چگونه با کامل نبودن خود روبهرو شود؟
چگونه ویژگیهای مورد نیاز را پرورش دهد و موانع را کنار بزند؟
پاسخ تمام این پرسشها این است: شجاعت، شفقت و پیوند؛ این زاد و توشهای است که در سفر زندگی بدان نیاز داریم.
خبر خوب اینکه همین آسیبپذیری و ضعفها است که ما را بهسوی این ابزارهای شگرف سوق میدهند.
از آنجا که ما انسان هستیم و ناقص، بهناچار باید همهروزه این ابزارها را بهکاربندیم. به این طریق است که شجاعت، شفقت و پیوند بهصورت توانمندی و موهبت در میآیند، مواهبی که ثمره کامل نبودن ماست.
به خاطر داشته باشید عشق شامل هر چیزی میشود. عشق طیف وسیعی از احساسات انسان را در برمیگیرد؛ چه احساساتی که پنهانشان میکنیم و چه آنهایی که ما را میترسانند. یونگ یک بار گفت: «من ترجیح میدهم آدم کاملی باشم تا انسانی خوب.» چه تعداد از مردم روح خودشان را میفروشند تا خوب یا دوستداشتنی یا قابل قبول بهنظر بیایند؟
مادرها و دخترها:
همهی مادرها و دخترها رابطهی صمیمانهای ندارند و رابطهای كه مادرها با مادر خود داشتهاند، در این زمینه نقش مهمی دارد. گاهی مادری كه احساس میكند نتوانسته است به اهدافش در تحصیل، شغل و كسب مهارتها دست یابد، دخترش را به كارهایی وادار میكند كه خود از انجام دادن آنها محروم بوده، غافل از اینكه ممكن است انتظارات او، با وجود نیت خیرش، با اهداف و خواستههای قلبی دخترش مغایر باشند. برای مثال دختری كه به یك رشتهی خاص ورزشی علاقه دارد، مجبور میشود نواختن پیانو را فرابگیرد؛ بنابراین ممكن است تحت تأثیر این فشار، چند سال بعد، واكنشهای شدید و ویرانكنندهای بروز دهد.
اگر شما احساس میكنید نمیتوانید با دخترتان رابطهای نزدیك برقرار كنید و از واكنشهای رفتاری او نسبت به خود رنج میبرید، ابتدا دربارهی رفتار مادر خود و دوران كودكی و نوجوانی خود بیندیشید و بعد با یك مشاور یا روانپزشک مشورت كنید. مرور و ابراز پیچیدگیهایی كه از كودكی تا هنگام مادر شدن با خود داشتهاید، به شما كمك میكند به فرزند خود به چشم دیگری نگاه كنید. درحقیقت، هر كاری هرچند ناچیز، برای ایجاد نزدیكی و صمیمیت با فرزندتان در آینده به سود او خواهد بود. از طرفی، اگر احساس میكنید رابطهای صمیمی، عمیق و عاشقانه میان شما و دخترتان برقرار است و هیچ مشكلی برای ابراز عشق و محبت به او ندارید، میتوانید دوران كودكی را با حداقل بحرانها پشتسر بگذارید، ساعاتی زیبا و خاطرهانگیز كنار هم داشته باشید و در دوران بلوغ نیز با مشكلات كمتری روبهرو خواهید بود.
مادران مضطرب:
برخی از مادرها خود را مقصر میدانند که چرا نتوانستهاند جلو اتفاقات ناگواری را بگیرند که برای فرزندشان پیشآمده و به او آسیب زده ـ و جالب اینجاست که دربارهی سایر مادرها هم همین فکر را میکنند و مادران را در مشکلات فرزندان مقصر میدانند! ـ بنابراین فکر میکنند برای اینکه اتفاقی برای نوجوان نیفتد باید او را محدود کنند؛ و دائم ورد زبانشان است که: «کوه نرو! میافتی.»، «استخر نرو! غرق میشی.»، «اُردو نرو! گُم میشی.»، «بیرون نرو! گیر دوست ناباب میافتی.» و نوجوان را از دیدن و تجربه کردن دنیاهای مختلف و متفاوت محروم میکنند و ـ گذشته از آنکه طبق یافتههای اخیر باعث کاهش ضریبهوشی او میشوند ـ نوجوان چشموگوشبستهای تحویل جامعه میدهند که نهتنها از پس خود برنمیآید، بلکه مستعد همهجور آسیب اجتماعی و سوءاستفاده است و در برابر انواع خطرات آسیبپذیر خواهد بود.
اگر کمی دقت کنیم میبینیم که شاید اینجا سلامتی نوجوان در اولویت اوّل نیست و شاید مادر بیش از آنکه به فکر نوجوان و تجربه ای که او ار عاشق شدن بدست می آورد باشد، به فکر آبرو و وجههی اجتماعی خودو خانواده است؛ چراکه هرگونه مشکلی را که در نوجوان وجود داشته باشد، سند بیکفایتی خود میداند و هرگونه موفقیت او را سند توانایی، کفایت و «خوب بودن» خود میداند.
دختران عاشق:
در واقع آنچه از گذشته تا به امروز در داستانها، فیلمها و ترانهها از عشق رمانتیک گفته شده است، حکایت از راه رسیدن قهرمان یکهتازی است که با «انتخاب خود» قلب معشوق را تسخیر میکند. طوفانی برپا میشود و آن دو به یک روح در دو قالب تبدیل میشوند، ازدواجی سر میگیرد و روزگار ناخوشی به پایان میرسد.
اما تأثیر این کلیشهها و آنچه در واقعیت اتفاق میافتد این است که دختر عزت نفس خود را نادیده میگیرد و در عمق وجود خود انتظار میکشد تا «انتخاب شود»؛ تا فرد دیگری از راه برسد و «کیستی» او در مقابل آن فرد تعریف گردد. جایگزین شدن چنین برداشتی از عشق در ذهن نوجوان (همراه با پایان غیرواقعی آن) و دشواریهای دوره بلوغ، دختران را به سوی روابط و ازدواجهای نسنجیده نافرجام سوق میدهد. مدتی مدید از بهترین سالهای زندگی باید در رنج و ناراحتیِ شکستهای عاطفی سپری شود تا بیاساس بودن این تصورات خود را نشان دهد. متأسفانه این تصورات غلط چنان در اذهان دختران و مادران نهادینه شده است که روشن شدن حقیقت برای عدهای مستلزم پرداخت بهایی بسیار سنگین است.
واقعیت این است که برای ایجاد یک ارتباط سالم و ماندگار بین زن و مرد، دو تا «خود» باید وارد عمل شوند و تصمیم بگیرند. در عشقهای رمانتیک حرفی از کار واقعی، تعهد، صمیمیت و حدود به میان نمیآید. اکثر بزرگسالان، گاه با حسرت، درمییابند که ، عشق تمام آنچیزی نیست که فرد به آن نیاز دارد. با این حال، آرزوی دستیافتن به چنین عشقی حتی بزرگسالان را به راحتی رها نمیکند و موجب بازارگرمی مجلات و میزگردها، کتابها و سایتهای اینترنتی شده است و تعجبی ندارد اگر دختران ما نیز به سمت آن کشیده شوند.
تصور موجود از عشق رمانتیک و ارتباط آن با عقاید کلیشهای مربوط به زنان، به شکلهای دیگر نیز به دختران ما آسیب میرساند. ما نمیگوییم انسان و به ویژه زن به عشق نیاز ندارد و پیوند عاطفی یا روابط جنسی مهم نیستند. بلکه در عشق رمانتیک، زنان ما به تبعِ وجود فرد دیگری (مرد) تعریف میشوند.
به یقین هویت جنسی بخشی از «خودِ» فرد را تشکیل میدهد و ما ابتدا باید بدانیم که چگونه هویت جنسی بر برداشت دخترمان از خودش تأثیر میگذارد تا بتوانیم گفتگوی مؤثری را در این مورد با او آغاز کنیم و او را در این بخش پیچیده از سفرش راهنمایی کنیم.
دختران، در پی تغییرات جسمانی و در جستجوی تعریف خود، دو نوع هویت مرتبط به هم را بررسی میکنند: یکی زن بودن (در مقابل مرد بودن)، یعنی از لحاظ نقشی که زن بودن به عهده او میگذارد، و دیگری هویت جنسی. آنها مانند هر کاوشگر دیگری در این خصوص ابتدا از تخیل خود استفاده میکنند و بعد به سوی تجربه کردن میروند. در این میان شناخت نقشهای زنانه خیلی زودتر از سن بلوغ آغاز میشود و مفهومی که دختر ما از نقش زن در ذهن دارد، به برداشت او از رابطه بین زن و مرد و امور جنسی نیز تأثیر میگذارد.