«۳ ساله که خواب ندارم و نتونستم یک شب راحت بخوابم!»
شکایت این مادر خسته، به خوبی نشان میدهد که برخی از والدین به دلیل مشکلات بچه در چه جهنمی دست و پا میزنند. بزرگترین آرزوی این قبیل والدین این است که بتوانند شبی را تا صبح راحت بخوابند.
با این حال، اتفاق میافتد که بچهای بدخواب، در خانهی دوستان یا پدربزرگ و مادربزرگ، خوب و راحت بخوابد و پدرومادر وقتی چنین چیزی را میبینند در کمال ناامیدی احساس می کنند که بچه با آنها مشکل دارد و میخواهد حسابش را با آنها صاف کند! پس، بازهم ناامیدتر میشوند.
پدرومادرها اغلب سالها اجازه میدهند تا بچه با بیخوابیهایش روند زندگی آنها را مختل کند و همیشه هم بهانهای برای این بدخوابی پیدا میکنند: یا دارد دندان درمیآورد، یا دماغش گرفته است، یا نفخ کرده است، یا شاید عصر زیادی خوابیده است،... این توجیهها بهانههایی هستند که هر بار به والدین اجازه میدهند تا دلیلی برای بدخوابی بیابند و به کمک آن مشکل بچه را تحمل کنند، دلیلی که میتواند به تنهایی، خواب یک یا چند شب والدین را از آنان بگیرد. چون پدرومادر همیشه بلدند تا دلیلی برای بدخوابی بیابند، بدخوابی بچه تا مدتهای زیادی دوام مییابد.
لحظهی جدایی
مشکل خواب، بسته به خانواده و موقعیتها متفاوت است. گاهی آنچنان شدید است که یک لحظه آسایش برای پدرومادر باقی نمیماند. گاهی نیز شکلی تناوبی دارد: بچه مدتها خوب میخوابد و بیدار نمیشود، بعد ناگهان شبی ۱۰ بار بیدار میشود.
اگر مشکلی به لحاظ عاطفی وجود داشته باشد، راحتتر اجازه میدهیم تا بچه با مشکل بدخوابی روند زندگی ما را مختل کند. بچه را در آغوش میگیریم و به او محبت میکنیم و راحتتر میپذیریم که نیاز به ناز و نوازش دارد، چرا که خودمان هم با این کار نشان میدهیم که نیاز به محبت و نوازش بیشتر داریم.
واکنشهای شدیدی که والدین در برابر اختلالات خواب بچهها نشان میدهند به خوبی نشان میدهد که درگیر احساسات دوگانهای هستند، یعنی هم بچه را دوست دارند و هم از دستش خسته میشوند، هم دلشان میخواهد آرامش کنند و هم دلشان میخواهد تا خودشان هم بخوابند، هم احساس گناه میکنند و هم بچه را از خود پس میزنند:
«به بچهام گفتم که دیگه خسته شدم، ولی بعدش احساس گناه کردم.»
میخوام به بابا یه بوس دیگه بدم! مامان رو نمیخوام! بابا بیاد!).
بچهای را راهی رختخواب می کنید، آرامش می کنید، اما ببینید که باز هم به محض اینکه اتاقش را ترک میکنید میزند زیر گریه؟ چهطور میشود آرام بود وقتی مجبورید دقایق طولانی و گاهی حتی ساعتها کنارش بمانید تا بخوابد، اما باز هم تا روی نوک پا از اتاق بیرون میروید میبینید که ناگهان بیدار میشود و صدایتان میکند؟ آیا باید به همهی این سازها رقصید؟ چه وقت باید گفت که دیگر بس است؟
لحظهی به رختخواب رفتن و خوابیدن، بازیای است که معمولاً پدرومادر در آن برنده نیستند. بچه حریف مکاری است که میداند در این لحظهی جدایی، در این فاصلهای که بین خواب و بیداری وجود دارد، در فضای بین درون اتاق و بیرون آن، میتواند کارت برندهای را رو کند و قدرتش را به نمایش بگذارد. باید پرسید که در این لحظهی خاص، بچه چه چیزی را میتواند بهدستبیاورد؟
والدین از کجا میتوانند بفهمند که آیا بچه، در این لحظهی حساس، خودش را لوس میکند یا میترسد یا واقعا غصه میخورد؟ لحظهی به رختخواب رفتن یکی از حساسترین لحظات در زندگی کودکان در نخستین سالهای زندگی است، چون برای آنها مترادف لحظهی جدایی است و بار عاطفی سنگینی دارد. اگر در لحظهای که بچه برای به رختخواب رفتن مقاومت میکند و یا از این کار سر باز میزند ببیند یا حس کند که پدرومادرش دچار تردید شدهاند از این موقعیت سوءاستفاده میکند تا آنها را چند دقیقه بیشتر در اتاق نگه دارد و چند بوس دیگر بگیرد. بچه خوب میداند که پدرومادر در چنین شرایطی جرئت «نه» گفتن ندارند!
سؤال دیگر این است که خود والدین چهطور با مقولهی به خواب رفتن بچه کنار میآیند؟ مادری که با بچهاش مدتها تنها میماند برای اینکه از شوهرش به دلیلی دور است، و زندگی پرخطری دارد، طبیعی است که دلش میخواهد تا بچه را در آغوش خودش بخواباند. چنین مادری خواهد گفت: «وقتی اون رو میذارم توی تختش و گریه میکنه، فکر میکنم که ولش کردم! وقتی بهش میگم شب بخیر، خیلی غصه میخوره!» میبینیم که در اینجا تا چهاندازه تنهایی مادر و وضعیت دلهرهآور ناشی ازدوری همسر باعث میشود تا دلهرهی خود را به بچه نسبت دهد، چون حس میکند که بعد از به خواب رفتن بچه، خودش تنها خواهد ماند. این اندوهی که مادر از آن حرف میزند آیا اندوه خودش نیست؟ آیا این او نیست که تنهاست، که از شوهرش دور مانده و فکر میکند که رها شده است؟
میتوان فهمید که در چنین شرایطی، در آغوش گرفتن بچه، به همان اندازه که برای بچه دلچسب است، برای مادر نیز دلگرمکننده است. لحظهی به رختخواب رفتن، از حیث روابطی که بین بچه و والدین ایجاد میشود، لحظهی پرباری است. همه چیز در این لحظه معنادار میشود، ادا و اطوار و حرکات صورت، نحوهی قرار گرفتن بدن، لحن صدا، سکوتها و کلماتی که بیان میشود.
وقتی پدر یا مادر میگویند: «برو بخواب!» یا «شب بخیر!» تمام آن چیزی که در دل دارند آشکار میشود. بچه میتواند بفهمد که آیا پدرومادر خستهاند، یا میترسند او را تنها بگذارند یا دلشان میخواهد تنها باشند و لحظهای نفس بکشند. از لحن آنها میشود فهمید که آیا میگویند: «آخیش، بالاخره خوابید! حالا برم سراغ کارهای خودم!» یا اینکه مادر دلش میخواهد تا لحظهای را با شوهرش بگذراند، یا تنها باشد و به چیز دیگری فکر کند.
والدین وقتی بچه را به رختخواب میفرستند، شاید از اینکه در طول روز او را بهاندازهی کافی ندیدهاند احساس گناه کنند یا درگیر احساسات دوگانه شوند: هم به یاد حال باشند و هم به یاد گذشته. باید از خود پرسید که آیا بچه و والدین لحظهی به خواب رفتن را به مثابه تداوم تجربه میکنند یا به مثابه جدایی؟