دکتر ایکس عادت داشت دوشنبه شب ها دست من و دکتر ( لعنتی اسمش یادم رفت، متخصص ای وی اف بود ) را می گرفت و می رفتیم ویلای لواسان. یک کبابی درست می کرد در حد مطبخ های قجری. البته سرایدار و آشپز هم داشت آنجا ولی دلش نمی خواست این جور وقت ها کسی دور و برمان باشد. بعد یک چای و قلیانی به راه می کردیم و توی تراس بزرگی که مشرف به همه منطقه بود می نشستیم به حرف زدن. که البته در واقع من فقط مجبور بودم تمام مدت به حرف های آن دوتا پیر مرد گوش کنم و کله ام را تکان بدهم. توی یکی از آن شب ها، ...