شخصی خودبزرگ پندار است که همه جا مورد ستایش قرار میگیرد و به این ستایش نیاز دارد، در حقیقت بدون این ستایش نمی تواند زندگی کند. او باید در هر کاری که به عهده می گیرد از توانایی خود در انجام آن مطمئن است وگرنه دست به آزمون آن نمی زند ،به گونه بی مانند از همه بهتر باشد.
او نیز مانند دیگران خود را برای ویژگی هایش، زیبایی ، هوش و استعدادها و برای موفقیت ها و پیشرفت هایش ستایش میکند.
باید مواظب باشید اگر او در یکی از این موارد شکست بخورد فاجعه افسردگی شدیدش قریب الوقوع می شود.
معمولا عادی به نظر میرسد که اشخاص بیمار یا پیر که بخش بزرگی از سلامتی و نشاط خود را از دست داده اند و یا زنی که یائسه شده دچار افسردگی شود. با این حال بسیاری از افراد وجود دارند که می توانند از دست دادن زیبایی، سلامتی، جوانی و یا اشخاص محبوب شان را تحمل کنند و در عین غصه خوردن دچار افسردگی نیز نشوند. برعکس، افرادی با استعداد برجسته خدادادی و اغلب دقيقاً بااستعدادترین اشخاص وجود دارند که از افسردگی شدید رنج می برند. زیرا شخص تنها زمانی عاری از افسردگی است که عزت نفس مبتنی بر احساسات خود را داشته باشد و نه ویژگی های معینی.
فروپاشی عزتنفس در یک شخص خودبزرگپندار به روشنی نشان می دهد که عزت نفس می تواند تا چه اندازه ناپایدار و به اصطلاح بالن آویخته باشد. بالن مزبور در باد مناسب خیلی اوج میگیرد ولی ناگهان سوراخ می شود و دیری نمیپاید که مانند یک تکه کهنه و ژنده به زمین میافتد. زیرا هیچ چیز واقعی وجود نداشت تا بتواند به آن قدرت درونی بدهد و آن را نگه دارد.
افسردگی از جهات متعدد با خودبزرگ پنداری همراه است .
گاهی در نتیجه درهم شکستن خودبزرگ پنداری بر اثر بیماری، از کارافتادگی یا سالخوردگی، افسردگی بروز می کند. در مورد زن مجرد، همراه با پیرتر شدن او چشمه های بیرونی تأیید کننده اش نیز آرام آرام رو به خشکی می روند. دیگر از تأیید مداوم جذابیت اش خبری نیست. در ظاهر، به نظر می رسید که نومیدی اش در مورد پیر شدن به واسطه نبود رابطه جنسی باشد، اما در درون اکنون، نخستین نشانه های ترس از رهاشدن به حال خود نمایان می شدند و این زن هیچ پیروزی تازه ای نداشت که او را در مقابله با این نشانه ها یاری کند یک بار دیگر همانند دختر کوچک درمانده پیش روی مادرش ایستاده و در چهره او نه خودش، بلکه تنها گمگشتگی مادر را می دید.
مردان نیز، حتی اگر یک رابطه عشقی تازه توهم جوانی را برای مدتی برایشان زنده کند و به این ترتیب مراحل کوتاهی از شیدایی را در نخستین برهه های افسردگی ناشی از پا به سن گذاشتن شان جای دهد، غالبا پیر شدن را به گونه ای مشابه
تجربه می کنند.
در ترکیب مراحل متناوب خودبزرگ پنداری و افسردگی، می توان زمینه های مشترک آنها را شناسایی کرد. آنها دو روی مدالی هستند که می توان آن را (خود کاذب ) نامید؛ مدالی که روزی حقیقتا نتیجه یک موفقیت بود.
برای مثال، یک هنرپیشه در اوج موفقیت می تواند در برابر تماشاگران مشتاق، ایفای نقش کرده و احساس بزرگی و شکوه را تجربه کند. با این حال، اگر شادی شب قبل او تنها ناشی از فعالیت سازنده وی در بازی و نقش آفرینی نبوده بلکه و بالاتر از همه ریشه در رضایت جایگزینی ناشی از نیازهای کهنه وی به بازتاب، آئینه واری دیده و فهمیده شدن باشد، صبح روز بعد حس تهی بودن و پوچی ناشی از شرم و خشم باز خواهد گشت. هرگاه موفقیت شب پیش او تنها برای انکار ناکامی های کودکی باشد، مانندهر جایگزینی فقط رضایتی لحظه ای را موجب خواهد شد. در حقیقت، رضایت واقعی دیگر امکان پذیر نیست زیرا زمان مناسب آن به گونه ای برگشت ناپذیر در گذشته قرار دارد. دیگر کودک قبلی و پدر و مادر قبلی وجود ندارند. پدر و مادر فعلی در صورت زنده بودن اکنون پیر و وابسته اند؛ دیگر نفوذی روی پسر خود ندارند و شاید از موفقیت و سر زدن های دیر به دیرش شادمان هستند .
در حال حاضر، پسر از موفقیت و شهرت برخوردار است اما ارزش این ها دیری نخواهد پایید و نمیتوانند شکاف کهنه را پر کنند.
بار دیگر، تا زمانی که بتواند این نیاز را به کمک توهم یعنی، با سرمستی حاصل از موفقیت انکار کند، زخم کهنه التيام نمی یابد. افسردگی او را تا نزدیکی زخم هایش هدایت می کند، اما تنها سوگواری برای آنچه از دست داده، آنچه که در زمان حساس جایش خالی بوده، می تواند او را به التيام واقعی برساند.
افسردگی در برابر خودبزرگ پنداری
افسردگی از جهات متعدد با خودبزرگ پنداری همراه است .
عملکرد همراه با موفقیت های برجسته و بیوقفه برخی اوقات می تواند شخص را قادر سازد تا احساس های خطای توجه مداوم و در دسترس بودن پدر و مادر را (که اکنون غیبت آنها از نخستین روزهای کودکی اش را کاملا و به همان اندازه واکنش های عاطفی اش انکار می کند )برای خود حفظ کند. چنین شخصی معمولا می تواند با نمایش فزاینده هوش و ذکاوت افسردگی در شرف وقوع را کنار بزند و بدین سان خود و اطرافیانش را فریب دهد. هرچند، وی غالبا همسر خود را از میان کسانی انتخاب می کند که یا دارای ویژگی های قوی افسردگی هستند و یا دست کم، به طور ناخودآگاه مولفه های افسردگی همسر خودبزرگبین شان را گرفته و اجرا می کنند. بنابراین، افسردگی عیان می شود و شخص خودبزرگ بین می تواند از شریک زندگی «ضعیف» خود مراقبت و او را مانند یک کودک حمایت کرده و احساس قدرت و مورد نیاز بودن کند و بدین ترتیب ستون تکیه گاه بنای شخصیت خود را به دست آورد. در هر حال واقعیت این است که چنین شخصی هیچ پایه محکمی ندارد و به ستونهایی همچون موفقیت، پیشرفت، «قدرت» و بالاتر از همه انکار دنیای عاطفی دوران کودکی خود متکی است.
با اینکه تصویر بیرونی افسردگی درست برخلاف تصویر بیرونی خودبزرگ پنداری از کیفیتی برخوردار است که سوگنامه فقدان هویت فردی را به طریقی روشن تر بیان می کند، این دو از نکات مشترک زیادی برخوردارند:
• خود کاذب که منتهی شده است به نبود خود حقیقی بالقوه
• شکنندگی عزت نفس به علت نبود اعتماد در احساسات و آرزوهای خود شخص
• كمال گرایی
• انکار احساسات طردشده
• غلبه روابط منفعت طلبانه
• ترس زیاد از بی محبتی و در نتیجه آمادگی برای همسو شدن
• پرخاشگری گسسته
• حساسیت مفرط
• آمادگی احساس شرم و گناه
• بی قراری
منبع :آلیس میلر