تهدید
بچهها تهدیدهایی را که میشنوند زود باور میکنند و جدی میگیرند. آنها هنوز کودکند و در دنیای خیال زندگی میکنند. حرفها و اندیشهها در چشمشان عین واقعیت است. هرچه بزرگترها پیشبینی کنند حتما رخ خواهد داد، بهویژه اگر این فرد پدر و یا مادر باشد! بچهها حرف بزرگترها و بهویژه پدرومادرشان را باور میکنند و گاهی تنها در دورهی نوجوانی است که بهتدریج دربارهی صحت این حرفها شک میکنند. وقتی والدین بچه را تهدید میکنند که رهایش میکنند، حرفهایی از قبیل: «ولت میکنم میرم…! خودت میدونی و خودت…! الان میرم…! وقتی دیدی نیستم اونوقت میفهمی…!» باعث میشود تا دلهرههای بچههای کوچک از آنچه هست شدیدتر شود. کودک هم که هیچ سلاحی ندارد خیلی سریع عقبنشینی میکند.
مادر سه بچهی کوچک تعریف میکرد: «وقتی دیگه صبرم تموم میشه، پشتمو به اونا میکنم و میگم خودتون گلیمتون رو از آب بیرون بکشید!» این مادر البته تنها کاری که میکند این است که به اتاق دیگر برود و یا از خانه بیرون برود تا دوری بزند و برگردد (پرستار بچهها در خانه است).
مادر دیگری اینگونه وانمود میکرد که میخواهد برای همیشه خانه را ترک کند، اما درست جلو در، میایستاد و از رفتن صرفنظر میکرد.
مادر دیگری به پسربچهی ۳ سالهاش میگفت: «اگه اینطوری ادامه بدی مامان مریض میشه و تو دیگه نمیبینیش! چون میبرنش بیمارستان!» واضح است که اگر مادر واقعا مریض شود، چنین تهدیدی پیامدهای وخیمی برای روحیهی بچه دارد. چون بچه تصور میکند که بیماری مادرش تقصیر اوست و حس عذاب وجدان و گناهکار بودن آزارش خواهد داد.
بدیهی است که تهدید از دست دادن عشق یا دوستی والدین یا رفتن آنها عموما تأثیری جادویی دارد، چون دلهرهای که ایجاد میکند برای کودک غیرقابل تحمل است. وقتی پدرومادر دیگر نمیدانند چهکار کنند، وقتی به اوج خستگی میرسند، این تهدیدهای عاطفی سلاحهایی کارامد و مؤثر از آب درمیآیند، چون بچه دیگر به پدرومادر نمیچسبد و یا تأثیری منفی برجای میگذارند چون بچه به قدری دلهرهاش زیاد میشود که میترسد و، برای جلب توجه والدین و وادار کردنشان به ماندن، بازهم بیشتر به آنها میچسبد. دراینصورت، حس تسخیر شدن نزد پدرومادر بیشتر و بیشتر میشود.