ما از اعتماد به بالهایمان ترسانیم، ما آنها را میآراییم و مرتب میکنیم ولی جرئت نمیکنیم آنها را گشوده و پرواز کنیم، میترسیم توانایی تحمل وزن ما را نداشته باشند.
«چالزبی آنیوکام»
یکی از بحرانهایی که امروزه با آن روبهرو هستیم، بحران عشقورزی نیمهکاره است. اکراه یا ترس از عشق ورزیدن صادقانه و صمیمانه، بسیاری از ما را بر آن میدارد که برای در آغوش کشیدن یکدیگر، بهطور غریبی ناراحت و خجالتزده شویم.
عشق آگاهی معنوی و متعهد شدن است. احساس ژرفی از خویشتن و «خویشتن» دیگران است و توأم با رفتارهایی که نشانگر آگاهی از «خویشتن»های پیوندباورانه است. ما عشق را به عنوان اتفاقی که برای ما به وقوع میپیوندد و یا به وقوع نمیپیوندد میبینیم.
ما حتی گاهی میترسیم آنچه را که همه احساس میکنیم با صدای بلند بگوییم. باید به این موضوع آگاه باشیم که ما فقط زمانی احساس تنهایی میکنیم که فعالانه سعی میکنیم خود را از دیگران جدا کنیم.
علیرغم نیازمان به عشق، از عاشق شدن و مورد عشق قرار گرفتن، میترسیم. ممکن است شدت این هراس به حدی باشد که بر نیازمان به عشق غلبه کند و باعث شود که دیگران را دوست نداشته باشیم.
عشق تضمینی به همراه ندارد. تضمینی نیست که طرف دیگر همیشه دوستمان بدارد. بیشترین نگرانی از عشق، به علت رد شدن، از دست دادن و یا نارضایتی از ابعاد و شدت آن است.
در هر عشقی معمولاً دو موجود وجود دارند که هر یک از آنها در معادلات دیگری به شدت ناشناخته است. همین امر سبب میشود که عشق بازیچهی دست تقدیر باشد ـ آیندهی وهمانگیز و مرموزی که پیشاپیش نمیتوان از آن سخن گفت، نمیتوان از آن جلوگیری کرد یا آن را به تعویق انداخت، نمیتوان به آن سرعت بخشید یا آن را متوقف کرد. عشق ورزیدن یعنی خود را به روی این تقدیر گشودن، یعنی گشودگی به روی این والاترین حالت انسانی ـ حالتی آمیخته از دو مؤلفهی جداییناپذیر ترس و شادی است. گشودگی به روی این تقدیر یعنی، در بهترین بیان، ورود آزادی به عرصهی وجود. به قول اریک فروم: «در عشق فردی، بدون فروتنی، شجاعت، ایمان و انضباط واقعی نمیتوان به رضایت خاطر رسید.»
عشق ممکن است به اندازهی مرگ هراسناک باشد، وسوسهی عاشق شدن شدید و مقاومتناپذیر است، ولی جاذبهی فرار از عشق نیز همینطور است. وسوسهیگل بیخار همیشه با ماست و مقاومت در برابر آن همیشه دشوار است.
در چنین رابطهای پنهانکاری، گارد گرفتن، سعی در تأثیر نهادن، شق و رق بودن، مواظب هر حرف و حرکت خویش بودن و دفاع کردن از احساسات خویش، نیازی نیست. راجرز این موضوع را به خوبی توضیح داده است: «محبوب بودن در عمیقترین و شایعترین مفهومش این است که انسان عمیقاً درک و شناخته و مورد قبول واقع شود.»
ترس از اینکه مبادا دیگران بهرغم صورتکهایی که بر چهره میزنیم ما را ببینند ـ صورتکهایی که آداب و رسوم متعارف و فرهنگ حاکم، بر ما تحمیل کرده است ـ و چنین است که ما از صمیمی شدن و عشق ورزیدن دوری میکنیم و دوستیهایمان را در یک سطح ظاهری نگاه میداریم، و دیگران را چندان به حساب نمیآوریم و از شناختنشان سر باز میزنیم تا مبادا آنان نیز ما را بشناسند.