اگر قرار باشد چشمهایمان را ببندیم و صحنهای باورنکردنی را در ذهن تجسم کنیم، اکثر ما میخواهیم روزی را تصور کنیم که نوجوانمان را با آسایش و آرامش هرچه تمامتر از خانه بیرون میفرستیم. اما مشکلی وجود دارد. بعضی از ما والدین ویژگیای داریم که برایمان دردسرساز و برای نوجوانمان غیرقابلتحمل است: ما میخواهیم دایم همه چیز را کنترل کنیم.
مسئله اینجاست که این کنترل را در قالب عشق و محبت میگنجانیم.
مادری به من میگفت: «من فقط این کار را به خاطر نوجوانم انجام میدهم.»
پدری میگفت: «من نمیخواهم شما به این روش من ایراد بگیرید.»
این والدین سعی میکنند بر تمام ابعاد زندگی فرزندانشان نظارت داشته باشند، از لباس پوشیدن، انجام تکالیف مدرسه و ارتباط با دوستانشان گرفته تا نوع موسیقیای که دوست دارند و سرگرمیهای مورد علاقهشان در اوقات فراغت.
والدین کنترلگر فرزندانشان را دوست دارند، اما عشقشان دستوپاگیر است. تا وقتی که بچهها بر خلاف میل والدین کاری نکردهاند، ارتباط آنان ظاهرا خوب و موفق خواهد بود. اما این فقط ظاهر قضیه است، زیرا تعداد کمی از آدمها میتوانند با افراد کنترلگر ارتباط داشته باشند. همه میخواهند از آنان بگریزند.
تصور کنید فردی در زندگیتان باشد که دایم شما را کنترل میکند. از خودتان بپرسید آیا از ارتباط با او لذت میبرید؟ او دایم در مورد لباس پوشیدن، غذا خوردن، رانندگی کردن، حرف زدن و آراستن خانهتان نظر میدهد. در نتیجه، به تدریج احساس خفقان به شما دست میدهد.
این والدین تفاوتی میان حمایت از فرزندان و دخالت در زندگی آنان قایل نیستند.
همانطور که در کودکی مهم است که به فرزندانمان بستن بند کفش را بیاموزیم، در نوجوانی نیز ضروری است که به نوجوانمان اجازه دهیم خودش تصمیم بگیرد و انتخاب کند، تا اگر روزی والدین در کنارش نبودند، بتواند از پس مشکلات برآید.
کنترل بیش از حدمهمترین احساس دوران کودکی و نوجوانی یعنی حس اعتمادبهنفس و عزت نفس را مختل می کند.
حمایت، نیاز فرزندان و دخالت، نیاز والدین است.
پرندهی مادر میداند باید جوجهاش را از لانه بیرون بیندازد تا او بتواند بالهایش را تکان دهد و پرواز کند. اما ما والدین، اغلب اوقات، بالهای فرزندانمان را میچینیم.
در چنین ارتباطاتی، نوجوان فقط دو انتخاب دارد: تسلیم شود یا نافرمانی کند.
نوجوانی که امروز تسلیم میشود، ممکن است فردا نافرمانی کند، حتی اگر تا سن بزرگسالی نافرمانیاش را بروز ندهد.
مردانی هستند که پدران کنترلگری داشتهاند و اولین شورش و اعتراض واقعیشان را بعد از سن سی سالگی ابراز کردهاند. شکل این شورش و سرکشی در افراد مختلف، متفاوت است؛ برای مثال، مردی تصمیم میگیرد همسر و فرزندانش را ترک کند تا خودش را پیدا کند.
والدین کنترلگر معمولاً در خرج کردن پول بسیار سخاوتمند هستند، اما در یک مورد خست به خرج میدهند و آن، اعتماد کردن به فرزندانشان است.
دیدی راست میگفتم؟ تو به من اعتماد نداری!»
من به سبب شغلم، با خانوادههایی روبهرو میشوم که نوجوانانشان با آنان بدرفتاری میکنند. این نوجوانان دروغ میگویند، دزدی میکنند و گاهی به والدینشان ناسزا میگویند. والدین به این نوجوانان اعتماد ندارند و تجربه بارها و بارها نشان داده که حق با آنان است.
در خانوادههای عادیتر، من با نوجوانانی روبهرو میشوم که تنها امیدشان برای حفظ شرایط دلخواه این است که والدین را فریب بدهند. به همین دلیل والدین بر کنترلشان میافزایند.
در این مورد مثالی به ذهنم میرسد. …هفده ساله بود و از والدینش خواسته بود که شنبهی هفتهی آینده، بعد از اتمام کلاس، با دوستانش بیرون برود. بعد از روزهای پرمشاجرهای که قبلاً با هم داشتند، با کمال تعجب دید که پدرش موافقت کرد. شب بزرگ فرارسید. …در جمع دوستانش مشغول مصرف مواد مخدر بود که ناگهان یکی از آنان گفت: … مردی که آن گوشه ایستاده و ما را تماشا میکند، پدرت نیست؟» در آن محیط پر از نوجوان و #جوان، مردی میانسال با لباس مرتب و کراوات، مانند نوری شدید در شبی تاریک بهنظر میرسید…. میخواست زمین دهان باز کند و او را ببلعد. وقتی به خانه برگشتند، پدرش به او گفت که فقط میخواسته او بداند که فریبش را نمیخورد و همیشه مراقبش است.
گاهی بعضی از والدین فکر میکنند باید اتاق نوجوانشان را بگردند، به مکالمات تلفنی او گوش دهند یا حتی دفتر خاطراتش را بخوانند.
اما در روابط و خانوادههای عادی این اتفاقات حتی یک بار هم نباید رخ بدهد. مشکل این است که وقتی والدین کنترلگر این کارها را انجام میدهند، همواره چیزی را مییابند، میشنوند یا میخوانند که بیاشکال است، اما نیازشان برای رسیدن به پاسخ سؤالات و کنترل بیشتر ارضا میشود.
به هر حال، ما چهطور میتوانیم بر زندگی نوجوانمان نظارت داشته باشیم، بیآنکه او را برنجانیم؟ همهی ما ــ این شامل نوجوانان نیز میشود ــ حق داریم رازهایی را برای خودمان نگه داریم.
اما ما باید بین مسئولیتها و اختیاراتمان حد و حدودی قایل شویم.
«شما دیگر نمیتوانید انسانها را کنترل کنید. حتی اگر آن انسان، فرزندتان باشد. شما چنین حقی ندارید. میتوانید نظم را به آنان بیاموزید، تربیتشان کنید، راه درست زندگی را نشانشان دهید، الگوی رفتاری درستی برای آنان باشید و از آنان حمایت و دفاع کنید. اما نمیتوانید کنترلشان کنید.»