مادر و فرزند دو فرد مستقل

کودک نیازهایی دارد که خودش نمی‌تواند آن‌ها را برطرف کند و این وظیفه به عهده‌ی مادر است. از طرفی بحث بلوغ عاطفی و وابستگی مطرح می شود. واقعاً یک مادر چگونه می‌تواند در عمل این تعادل را ایجاد کند که هم کودک به بلوغ عاطفی برسد و هم مادر بدون ایجاد وابستگی نیازهای فرزندش را برطرف کند؟

در واقع همه‌ی بحث همین است که یک مادر باید بتواند این مرز را پیدا کند. و شاه‌کلید این معما آن است که مادرفرزندش را به‌عنوان یک فرد کاملاً مستقل بپذیرد.

توانایی تطبیق دادن خود و هماهنگ شدن با فرزند، به‌عنوان یک فرد مستقل و مجزا، وظیفه‌ی هر مادری است که آرزو دارد فرزند سالمی داشته باشد.

 فرزند ما از بدو تولد فردی مجزاست که حتی خواسته‌ها و تمایلاتش با ما متفاوت است. شاید برای یک مادر سخت باشد که قبول کند موجودی را که نُه ماه در بطن خود نگه ‌داشته و پرورش داده، مستقل و مجزا از خود بداند؛ اما واقعیت این است که عملا با بریدن بند ناف، مادر و نوزاد از هم جدا می‌شوند و زندگی نوزاد به‌عنوان یک انسان مستقل آغاز می‌شود. هرچند توانایی استفاده از این استقلال به‌تدریج به‌دست می‌آید؛ ولی در اصل، نوزاد یک فرد مجزا و دارای هویتی مستقل است.

 

مادر باید بتواند این تفاوت را بپذیرد و بداند این انسان جدید، خواسته‌ها و نیازهای متفاوتی دارد که لزوماً با خواسته‌های او یکسان نیست. هنر مادر آن است که بتواند فرد دیگری را، که هویت و موجودیتی مستقل از او دارد، بپروراند و بزرگ کند. فردی که نه‌تنها انسانی دیگر است، بلکه حتی می‌تواند با کودک رؤیاهای او متفاوت باشد.

 مادر خوب این توانایی را دارد که در زمان لازم از فرزند خود جدا شود و به او فرصت دهد تا مراحل رشدی‌اش را به‌درستی طی کند. هرچند این کار برای یک مادر سخت است، اما او می‌پذیرد که اگر می‌خواهد فرزندی سالم، مستقل و متکی به نفس پرورش دهد که بتواند با مشکلات روبه‌رو شود و خودش زندگی مستقلی داشته باشد، باید به مرور از او جدا شود.

 

خب، معمولاً جدا شدن از فرزند برای والدین، مخصوصاً مادرها، مشکل است.

بله، اما کار والدین، و به‌خصوص مادران، این نیست که فرزندی پرورش بدهند که با آن‌ها و برای آن‌ها بماند؛ آن‌ها برای فرزند خود وقت و سرمایه و انرژی می‌گذارند و او را تربیت می‌کنند که برود. مثل پرنده‌ای که جوجه‌اش را تغذیه و از او مراقبت می‌کند تا بزرگ شود و در زمان مناسب به او پرواز یاد می‌دهد که برود، نه این‌که تا آخر عمر در آشیانه بماند. جوجه‌ای که تا آخر عمر در آشیانه بماند سالم نیست. و والدینی موفق هستند که بتوانند فرزندانی سالم پرورش بدهند. اگر غیر از این باشد، در کار خود موفق نبوده‌اند و بهتر است بیندیشند که کجا اشتباه کرده‌اند.

اغلب والدین به فرزندان‌شان به چشم سرمایه‌های آینده و به قول معروف «عصای پیری» نگاه می‌کنند، آیا این نوع نگاه اشتباه است؟

 اشتباه نیست، نوع برداشت‌ افراد از آن ممکن است نادرست باشد. اگر واقع‌بینانه نگاه کنیم، یک فرد وابسته که نمی‌تواند روی پای خود بایستد، «عصای پیری» خوبی هم نمی‌تواند باشد!

 والدین باهوش می‌دانند که چگونه روی فرزند خود سرمایه‌گذاری کنند که بیش‌ترین بهره را ببرند. پرواضح است که یک فرزند مستقل و قوی تکیه‌گاه بهتری است.

 

در واقع والدین خوب می‌دانند که تربیت فرزند، سرمایه‌گذاری برای ماندن نیست و همه‌ی تلاش‌ها و فداکاری‌هایی که می‌کنند برای این است که شخص دیگری را برای یک زندگی مستقل آماده کنند، زندگی‌ای که الزاماً با خواست‌ها و علایق آن‌ها یکسان نیست.

 

در دنیای واقعی چه‌طور می‌توان خود را با تضاد بین دوست داشتن کسی و جدا شدن از او تطبیق داد؟

 برای تطبیق دادن خود با این مسئله‌، اولین قدم آن است که مادر بین نیازهای خود و فرزندش تفاوت قائل شود و او را شخصی مجزا و جدا از خودش و دارای هویتی مستقل بداند.

 برای به رسمیت شناختن هویت فرزند و ایجاد چنین تفکیکی، قرار نیست اتفاق خاصی در خانواده بیفتد یا هورمون خاصی در بدن مادر ترشح شود، این مسئله به زیرکی، تجربه، آگاهی و دانش مادر برمی‌گردد که از ذات و ذوق مادرانه‌ی او،‌ و از محیطش نشئت می‌گیرد. این‌جا شاید ذکر مثالی بتواند کمی راه‌گشا باشد، مثالی که ممکن است برای هریک از ما اتفاق افتاده باشد:

 

 مادری کودک دوساله‌اش را به حمام می‌برد و دمای آب را طوری تنظیم می‌کند که به نظر خودش نه خیلی گرم و نه خیلی سرد باشد، اما به محض این‌که پوست کودک با آب تماس پیدا می‌کند، جیغ می‌زند و گریه می‌کند که آب داغ است. مادر دوباره با انگشت خود دمای آب را امتحان می‌کند، آب از نظر او داغ نیست؛ درحالی‌که کودک هم‌چنان از داغی آب شکایت دارد.

 همان‌طور که حدس می‌زنید، مشکل این‌جاست که این مادر متوجه نشده که مسئله‌ی اصلی دمای آب نیست، بلکه مسئله این است که میزان حساسیت پوست او با پوست کودکش متفاوت است. این مادر حس کودکش را همانند حس خودش فرض کرده و به عبارتی حس کودکش را انکار کرده است. یعنی هنوز نتوانسته کودکش را به‌عنوان فردی مستقل بشناسد که حس‌ها و نیازهای متفاوتی دارد. او هم‌چنان کودکش را جزئی از خود می‌داند، و نه یک فرد جدا و مستقل.

بهترین راه این است که کودک خود را همان‌گونه که هست بپذیریم و دوست داشته باشیم. شاید برای یک مادر سخت باشد موجودی را که نُه ماه در درون خود و با شیره‌ی جانش پرورش داده، به‌عنوان فردی مستقل بپذیرد که حس‌ها و نیازهای مجزا و متفاوتی دارد. بسیار شنیده‌ایم که مادران، فرزندان‌شان را «جگرگوشه»ی خود می‌خوانند. این عبارت بیان‌کننده‌ی حس واقعی مادران نسبت به فرزندان است و از نظر عاطفی مصداق دارد، اما اگر از بیرون و با نگاه واقع‌گرایانه این مسئله را بررسی کنیم، درمی‌یابیم که هر کودک از بدو تولد شخصیت و موجودیتی جدا و منحصربه‌خود دارد و این واقعیت را ـ با تمام تلخی‌اش ـ نمی‌توان انکار کرد.

یک مادر خوب می‌داند فرزندش فرد جدیدی است که روزی در درون بدن او بوده، یعنی در نزدیک‌ترین حالت ممکن، به‌طوری که او را بخشی از خود می‌دانسته، اما امروز عملاً فرد دیگری است که توانایی‌ها، نیازها و خواسته‌هایش لزوماً با او یکسان نیست. و یک مادر خوب این تفاوت و تفکیک را درک می‌کند و به آن احترام می‌گذارد.
پذیرش این تفکیک و جدایی از سوی مادر ـ و در گام بعدی از سوی پدر ـ است که کمک می‌کند کودک نه‌تنها از نظر جسمی، بلکه از نظر ذهنی و عاطفی نیز رشد کند و به بلوغ برسد.

دکتر مهدی قاسمی

نویسنده: دکتر مهدی قاسمی

روانپزشک و رواندرمانگر

مشاهده سایر مطالب دکتر مهدی قاسمی
نظرات کاربران
 
 
   
دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی روانپزشک و رواندرمانگر تحلیلی