این بچه «مال» کیست؟
قشنگ معلومه این بچه مال خانواده ماست دماغش شبیه دماغ دایی جونه
[خدا کند که این داییجان مرد خوش مشرب و دلنشینی باشد!]
«چهقدر گوشهای این بچه گنده است! عروس قشنگم، فکر کنم به خانوادهی شما رفته، نه؟ ما تو خانوادهمون، همه گوشهامون ریزوکوچکه.»
این قبیل پرت و پلاها که تنها هدفشان، از آنِ خود کردن امتیازات نوزاد و از خود راندن عیبها و نواقص احتمالی است، نباید پدر و مادر را دلچرکین کند و صمیمیت بین آن دو را به خطر بیندازد.
خانوادهها، اغلب، حتی پس از ازدواج فرزندانشان حس میکنند که فرزند قبل از هر چیز عضوی از قبیلهی آنان است و دوست دارند این موقعیت تا ابد پایدار بماند. آنها نمیتوانند بپذیرند که فرزندانشان بزرگ شده و برای خود تشکیل خانواده دادهاند و از همین رو به تدریج از خانوادهی اولیهی خود فاصله میگیرند و متفاوت میشوند.
این احتمال وجود دارد که این موضوع به بهانهای برای دعوا و درگیری بین زن و شوهر بدل شود. به این دلیل که هر کدام از این دو حس میکند باید به قبیلهی خودش وفادار بماند.
گاهی توصیههای مادربزرگها و خالهها و عمهها با روی باز و خوشنودی توسط والدین پذیرفته میشود. اما اگر این افراد بیش از حد مستبدانه عمل کنند این احتمال وجود دارد که والدین احساس کنند آنها میخواهند اثبات کنند که این نوزاد تنها به یک خاندان تعلق دارد نه دو خاندان. مادران جوان، بیشتر مواقع، نسبت به این قبیل مسائل حساسیت زیادی از خود نشان میدهند («میبینی مادرت جوری رفتار میکنه که انگار این بچه مال خودشه! انگار نه انگار که من مادر این بچهام!») این حس میتواند با حس دیگری نیز همراه باشد: «تقصیر توست که به مادرت اجازه میدی… هیچ کاری هم برای دفاع از من نمیکنی. معلومه طرفدار مادرت هستی و جرئت نداری بهش بگی نه!»
این حکایت ادامه دارد…