رابطهی دو انسان همانند رقص است.
با نیرویی مرئی که میان دو هم رقص جریان دارد، برخی رابطهها بسان رقص آرام مرگ است.
کولِت دوولینگ
وابستگی متقابل و وابستهی متقابل چیست؟
خانمی میگفت: «وابستگی متقابل یعنی اینکه من فقط سرپرست هستم.» دیگری میگفت: «وابستهی متقابل بودن یعنی همسر فردی معتاد بودن و اینکه نیاز دارم به انجمن خانواده معتادان بروم.» دیگری میگفت: «وابستگی یعنی اینکه من تا خرخره در منجلاب اعتیاد فرو رفتهام. وابستگی یعنی اینکه من همیشه به دنبال کسی هستم که طفیلی او شوم.» با سایت دکتر قاسمی همراه باشید.
یا: «معنی وابستگی این است که هر فردی که من به او توجه داشتهام، دلباختهام و یا با او ازدواج کردهام به گونهای وابسته به مواد مخدر و یا درگیر دیگر مشکلات جدی است. تمامی روابط من به یکسان زجرآور است و در یک مسیر مشابه ادامه یا به طرزی فضاحتبار خاتمه مییابد و یا هر دو حالت رخ میدهد.»
تعاریف بیشماری از وابستگی وجود دارد "وابستگی متقابل حالتی احساسی و روانی است که در نتیجهی درگیری طولانی مدت یک فرد با ایفای نقشهایی تهاجمی به وجود میآید و همچنین نقشهایی که از بروز آزادانهی احساسات فرد، بیان مستقیم مسائل شخصی و ارتباطی او جلوگیری میکند."
"آن دسته رفتارهای شکستگرا یا نقصهای شخصیتی که منجر به تقلیل ظرفیت انسانها و باعث شرکت فرد در یک رابطهی احساسی نامعقول میشود وابستگی متقابل است." زمانی که وابستهی متقابل ارتباط خود را با فرد گرفتار قطع میکند، اغلب در جستجوی فرد گرفتار دیگری است و همچنان نسبت به فرد جدید وابستهی متقابل است. چنانچه فرد قادر به تغییر اینگونه رفتارها و ساز و کارهای سازش نشود، وابستگی متقابل تمامی زندگی او را تحتالشعاع قرار میدهد.
آیا درست است تصور کنیم وابستگی متقابل فقط در افرادی به وجود میآید که با افراد دچار بیماریهای جدی و دارای مشکلات و اختلالات رفتاری در ارتباط بودهاند؟
یکی از عوامل متداول بروز این عارضه، ارتباط نزدیک با فرد وابسته است. ولی متداولترین آنها اغلب قوانین ناگفته و نانوشتهای است که در چارچوب وابستهی متقابل فردی است که به فرد دیگر اجازه میدهد با رفتارش بر او تأثیر بگذارد و به طرزی وسواسگونه در صدد تسلط بر آن فرد بر میآید. آن فرد دیگر ممکن است کودک، فردی بالغ، معشوق، همسر، برادر، خواهر، پدربزرگ و مادربزرگ، پدر و مادر، یا دوستی صمیمی باشد. احتمال دارد فرد مذکور الکلی، معتاد به مواد مخدر ... . اما عمق این تعریف مربوط به فرد دیگر نیست و اینکه چقدر ما آن را باور داریم مهم نیست. این رئوس مربوط به خود ماست؛ ما از طریق این روشها به فردی دیگر اجازه دادهایم که با رفتارش بر ما تأثیر گذارد و از طریق این روشها کوشیدهایم او را تحت تأثیر قرار دهیم. این روشها شامل:
وسواس، کنترل، مراقبت و یاری، احساس بیارزشی، سرکوب خود، خشم و گناه، وابستگی، توجه و شکیبایی بیمورد و خودمحوری که منجر به مشکلات ارتباطی و مشکلات جنسی و نفی خود میشود. مشکل فرد دیگر هر چه باشد، وابستهی متقابل گرفتار نوعی سامانهی عادتی در تفکر و احساس و طرز برخورد با خود و دیگران میشود. اعمال و رفتار وابستگان متقابل حالت خودفرسایی دارد. ما اغلب در برابر افرادی که در حال نابود ساختن خود هستند واکنش نشان میدهیم، در واقع با نشان دادن واکنش میآموزیم چگونه خود را نابود سازیم. اینگونه عادات میتوانند ما را به سوی روابط مخرب هدایت کنند و موجب استمرار آن شوند که ثمری در پی ندارد. اینگونه عادات میتوانند سبب تخریب روابطی شوند که میشد به درستی ادامه یابد. اینگونه رفتارها قادر است ما را از دستیابی به آرامش و خوشبختی با مهمترین فرد زندگیمان و خودمان باز دارد، ولی چنین رفتارهایی متعلق به فردی است که ما قادر به مهار او هستیم؛ "فردی که میتوانیم تغییرش دهیم کسی جز خودمان نیست"، مشکل ما فقط همین است.
اکثر افراد وابسته در خصوص اعمال خود نظیر افکار و احساسات و گفتارشان با هم عقایدی مشترک دارند که این خود از ویژگیهای وابستگی متقابل است. دلایل و مشکلات و ساز و کار سازش و یا واکنشهای آنان از جمله نکاتی است که بیشترین معانی برنامههای بهبودی را موافق و مقارن یکدیگر میسازد. در اصل، راز بهبودی در این نکات نهفته است.
باید به نکتهای مهم اشاره کنم؛ داشتن اینگونه مشکلات به منزلهی این نیست که ما انسانهایی دارای کمبود و عقدهی حقارت هستیم. بعضی از ما اینگونه رفتارها را از کودکی آموختهایم و بخشی دیگر بعدها و در طول زندگی. شاید آموختههای ما ناشی از تعالیم مذهبی باشد. برخی زنان آموختن اینگونه رفتارها را شرط زنانگی و خواستنیتر شدن خویش میدانند.
اکثر ما از روی احتیاج و به منظور حمایت از خود و برآوردن نیازهایمان به اینگونه رفتارها دست میزنیم. زندگی کردن با افراد طبیعی و سالم همیشه آسان نیست، چه رسد به زندگی با بیماران و افراد رنجور و یا افراطکار که به مراتب سختتر است و زندگی با فردی معتاد که امری بس طاقتفرساست. بسیاری از ما انسانها برای تطبیق خود با شرایط ظالمانهی پیرامون خویش تلاش کردهایم که این تلاشها متهورانه و شایان ستایش است. ما بهترین کاری را که میتوانستهایم انجام دادهایم. بعضی اوقات ما برای حمایت از خود به اعمالی دست میزنیم که به جای کمک باعث آزار ما میشود و در واقع کمالطلبی ما جنبهی خودفرسایی پیدا میکند. بسیاری از افراد وابسته زندگی را همراه با سختیها سپری میکنند و نیازهای بسیاری دیگر برآورده نشده باقی میمانند.
وابستگی روشی از زندگی است که حاصلی در بر ندارد.
آیا میتوانیم خود را تغییر دهیم؟ آیا میتوانیم رفتارهای سالمتری را بیاموزیم؟
ما میتوانیم نحوهی زندگی متفاوت را بیاموزیم. اکثر انسانها خواستار زندگی سالم و بهتری هستند، اما بسیاری از آنان نمیدانند که تغییر نحوهی زندگی، عملی مفید است. بسیاری از ما حتی نمیدانیم چه کردهایم که زندگی بر وفق مراد ما نگردیده است و تعدادی از ما به قدری سرگرم برآوردن نیازهای دیگران بودهایم که فرصتی برای شناخت و رفع مشکلات خود به دست نیاوردهایم. اولین گام به سوی تحول یافتن، آگاهی و گام بعدی پذیرش است.