چه بخواهیم باور کنیم یا خیر، طلاق از اتفاقات غمانگیزی میباشد که میتواند روان هر یک از طرفین را تحتالشعاع قرار دهد. بر طبق روال همیشه سایت دکتر قاسمی، برای همه این مشکلات راهکارهایی وجود دارد که بتوان زندگی را برای خود بهتر کرد. با ما همره باشید.
اهمیت دادن به خودتان
یکی از مهمترین لطفهایی که میتوانید در حق خودتان بکنید این است که سرتان را از زندگی همسر و یا نامزد سابقتان بیرون بکشید و به زندگی خودتان مشغول شوید. وقتی که از جدایی درست و حسابی سر در نیاورید خیلی طبیعی است که صحنه جدایی و اتفاقات مربوط به آن را در ذهنتان بارها بازسازی کنید. این مشغولیات ذهنی بخشی از مرحلهی سوگواری است. شما همه مکالمات را مرور میکنید تا از آنها سر در بیاورید.
- چطور چنین چیزی ممکن است؟
چرا این شخص میتواند این همه به من آسیب برساند؟
برای تغییر اوضاع چه باید بکنم؟
چرا؟ چرا؟ چرا؟ چطور؟ چطور؟ چطور؟
هر چند این جور افکار طبیعی هستند، اما باید مواظب باشید که اسیر وسواسهای فکری (افکار تکرار شونده و مزاحم) نشوید. دقت کنید که وسواس فکری با مرور رابطه فرق دارد. مرور رابطه در فرایند سوگواری یکی از لازمههای رشد فردی است. از علائم وسواس فکری این است که بیش از حد و بدون هیچ هدف مفیدی، به موقعیتی که نمیتوانید تغییری در آن ایجاد کنید میاندیشید و ذهن خود را در جستجوی پاسخهایی که وجود ندارند آشفته میکنید.
وقتی در یک موقعیت مبهوت کننده قرار بگیریم سؤالات به صورت خودکار مطرح میشوند. زنی میگفت "نامزد سابق من همیشه به خاطر بلوغم مرا ستایش میکرد اما به خاطر یک فرد نابالغ و لوس مرا ترک کرد. اصلا درکش نمیکنم." مرد دیگری میگفت "در ابتدا فکر کردم این حالت موقتی است اما بعد مرا ترک کرد و گفت که «ایراد از تو نیست، فقط با احساسات خودم درگیر هستم.» مدام فکر میکنم که مگر چه اشتباهی کردهام."
گاهی اوقات فردی که فکر میکردیم خیلی خوب میشناسیم به طور ناگهانی عوض میشود. زن دیگری میگفت "بعد از چهار سال ناگهان نامزدم به یک فرد خودمحور و افسرده بدل شد و مرا از خودش راند. او دیگر کسی که میشناختم نبود. اصلا درکش نمیکردم.
"زن جوانی که به خاطر نامزدش با خانوادهاش درگیر شده بود و به یک شهر دوردست رفته بود گفت "او به من قولهای زیادی داد. به شهر دیگری رفتیم. ولی ناگهان رهایم کرد. قبلا به من التماس میکرد که پیش او بروم. اما الان میگوید که هیچ وقت چنین حرفی نزده. دروغ محض! تنهایی و قلب شکسته آزارم میدهد. مهمتر از همه این که اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاد." هر چند سؤال نپرسیدن کار سختی است اما برای شروع زندگی جدید دقیقا باید همین کار را بکنید.
گاهی اوقات به جای پذیرفتن واقعیتی که با عقل جور در نمیآید به خودمان میگوییم: مطمئناً یک جای کار ایراد دارد. بالاخره تغییری صورت میگیرد. این وضعیت موقتی است. منتظر میمانم تا عشق زندگیام سر عقل بیاید و واقعیت را ببیند. اصلاً خودم دست به یک سری تغییرات میزنم. در نهایت واقعیت جدید و پس از آن، احساسات آزاردهنده خشم، خیانت و طرد شدن را میپذیرید. با خودتان فکر میکنید چطور خودتان را به کسی بدل کنید که او دوستش بدارد. شاید بهتر است ساکتتر، لاغرتر و یا شادتر بشوم. دیگر غرولند نمیکنم. دیگر اعصابش را به هم نمیریزم. با خانواده و دوستان غیرقابل تحملش سر میکنم. دیگر به دانشگاه نمیروم. طرز لباس پوشیدنم را عوض میکنم. یک اتومبیل جدید میخرم. سعی میکنم با گربهاش رابطه بهتری برقرار کنم. شغلم را عوض میکنم. بچهها را ادب میکنم. بیشتر در نظافت خانه کمک میکنم. کمتر به تمیز بودن خانه اهمیت میدهم. غذاهای خوشمزه میپزم. وقتی با من صحبت میکند سر تا پا گوش میشوم. زودتر میخوابم. مذهبیتر میشوم. کمتر مذهبی میشوم... همه کاری میکنم. هیچ کاری نمیکنم. هر چیزی میشوم به غیر از چیزی که الان هستم. خودم را از این رو به آن رو میکنم تا او مرا دوست داشته باشد. میتوانم چنین کاری بکنم. حتماً همین کار را میکنم.
شاید فکر کنید که با تغییر خودتان میتوانید موقعیت را هم تغییر دهید ولی اشتباه میکنید. لازم نیست در مورد ایرادهای خودتان نگران باشید. شاید لازم باشد که در مورد قسمتی از افکار و اعمال خود تجدید نظر کنید، اما همه اینها به این معنا نیست که شما فردی دوست داشتنی و ارزشمند نیستید. در واقع، تمایل شما برای تغییر و بهبود نشان میدهد که فرد دوست داشتنی و ارزشمندی هستید.
باید تصمیم بگیرید که به زندگی خودتان بازگردید. شما با مشغول کردن ذهنتان با سؤالات مختلف و نگران بودن در مورد کارهایی که شریک سابق زندگیتان میکند یا نمیکند، تنها فرآیند شروع زندگی جدیدتان را به تعویق میاندازید. مطمئنا اگر او کاری غیرعادی و برخلاف باورهای متعارف انجام داده است، خواه ناخواه ذهنتان حسابی مشغول میشود.
مبارزه با این وسواس فکری نیازمند اراده و انضباط است. وقتی که سؤالات چرا، چه وقت، چگونه را از خود میپرسید و سعی دارید از اوضاع سر در بیاورید به خودتان بگویید، "اهمیتی ندارد، اهمیتی ندارد، اهمیتی ندارد." وقتی که به طور وسواسگونه شروع به تفکر در مورد او کردید و سؤالات بالا در ذهنتان شکل گرفت به خودتان بگویید، "بس کن، اهمیتی ندارد، اهمیتی ندارد، اهمیتی ندارد." میدانید چرا؟ زیرا واقعا اهمیتی ندارد.
تنها چیز مهم این است که بدانید اکنون مشغول چه کاری هستید و توجهتان را باید در کجا متمرکز کنید. وقتی که به جای ذهن خودتان در ذهن کس دیگری باشید دیگر کسی نیست که حواسش به خود شما باشد! دیگر در مورد او سؤال نپرسید؛ اکنون وقت سؤال پرسیدن در مورد خودتان است.