مقاله چاپ شده در هفته نامه سلامت
وقتی درباره درک کردن احساسات حرف میزنم، بعضیها ممکن است مات و مبهوت شوند. میپرسند «چه مطلبی را باید فهمید؟ من میدانم چه موقع احساس خوبی دارم و چه موقع احساس بد. موضوع پیچیدهای در کار نیست.»
اگر میشد بگوییم احساسات در یک زمان خوب و در زمان دیگری بد هستند حرف این اشخاص درست بود. جایی برای فهمیدن وجود نداشت. اما، احساسات فعلی ما با سابقهای از احساسات در رابطه هستند. سابقهای که در دوران کودکی شکل میگیرد و به زمان حاضر امتداد پیدا میکند.
در مواقعی هراس، احساس گناه، و رنجشی که کودک احساس میکند بهقدری شدید و کلافهکننده است که کودک برای بقای خود آن بخشهایی از خود را از آگاهی دور می کند. این یک مکانیزم دفاعی است. برای اینکه کودک بقا پیدا کند و برای اینکه به عملکردش ادامه دهد.
بنابراین، گرچه کودک سعی میکند این احساسات را سرکوب کند، این احساسات باقی میمانند. به هر صورت انسان موجودی عاطفی و احساسی و در عین حال موجودی منطقی است.
پس احساساتی که در کودکی شکل میگیرند منجمد میشوند و به زمان اکنون کشیده میشوند. این درست است که میدانیم چه زمانی احساس خوب و چه زمانی احساس بد داریم، اما در ضمن حقیقت دارد که ما منکر بسیاری از احساسات خود میشویم زیرا:
... از آنها میترسیم.
... از آنها خجالت میکشیم.
... فکر میکنیم بد هستند.
... فکر میکنیم غیرطبیعی هستند.
به مفهومی دیگر غریبه بودن با احساس خویش سبب میشود برداشت ما از دنیا و از سایر انسانها نامتعادل باشد. کسی که سعی میکند احساسات خود را سرکوب و کنترل کند،در ارتباط با دیگران دچار مشکل می شود. زیرا احساسات مخرج مشترک انسانیت است.
در تماس بودن با احساسات و آگاهی از آنها، بدین معناست که زندگی احساسی و عاطفی خود را به عنوان جنبهای طبیعی از خود بپذیریم، نه چیزی که از آن بترسیم.
وقتی با احساسات خود در تماس نباشیم، از آنها کلافه میشویم.
درک کردن زبان احساسات یکی از کلیدهای رسیدن به تسلط بر خویشتن است و ابزاری مهم و ضروری است تا مسایل احساسی و عاطفی خود را در زندگی حل و فصل کنیم.و امکان رشد و بهبودی را برای ما فراهم میسازد.
به ناچار، مباحث دوران کودکی در دوران بلوغ خودشان را نشان میدهند و تولید تعارض میکنند. اگر به روی تغییر گشوده باشیم، از امکان بالقوه رشد کردن برخوردار میشویم.