فروپاشی روانی، تجربه ای در اتاق درمان

فروپاشی روانی که به یک وضعیت غیر قابل تصور از فروپاشی سلف اشاره دارد.self  به صورت کانون دنیای روان شناختی فرد تعریف می شود.روابط بین فردی کودک که بوسیله سلف از تصور مبهم و نامتمایز به احساس هویت فردی روشن و دقیق تحول می یابد.خودself به تجربیات فرد یکپارچگی و ثبات می بخشد و با گذشت زمان پایدار می شود.

تجربه مراجع هایی که رنج آزاردهنده ای از کودکی داشته اند به نوعی تجربه فروپاشی روانی در گذشته را دارند.تجربه های هیجانی تحمل ناپذیر و تلخی که مسدود شده و از سطح عمیق هوشیار روان به سطح عمیق ناهوشیار رفته و غالبا محدود به جسم می شود مانند بیماری های جسمی  ،نقص سیستم ایمنی بدن درد های مبهم بدنی و انحرافات جنسی (perversion).

موضوعی حائز اهمیت این است که رنج پیچیده ای چون سوءاستفاده های جنسی مکرر در دوران کودکی  باعث می شود فرد توانایی تجربه فروپاشی در گذشته را نداشته باشد و به جای آن ترس از فروپاشی در آینده را دارد.یعنی تجربه ای بسیار دردناک و به قدری آزاردهنده که از سطح آگاهی رانده شده و در آن زمان فقط اتفاق افتاده  اما در سطح آگاه فرد تجربه نشده است. دسترسی آگاهانه به آن وجود ندارد مادامی که  رویداد را پردازش نکند و با در نظر داشتن این تجربه درک درستی از خودش نداشته باشد،رشد نخواهد کرد.رشدی که  به اقتضای نیازهای فعلی فرد باشد .

سوال اینجاست چرا باید به  رنجی که در سطح آگاهی ما نیست بپردازیم؟چرا دردهای خفته گذشته را بیدار کنیم؟

جواب در جزئیات گذشته ماست که ما را عذاب می دهد. در حافظه بریده بریده ماست. تکه تکه هایی که گم شده اند و یک جای کار لنگ است و تا آنها جمع نشوند و یکپارچه، مادامی  که در حضور روان کاو و درمانگر در زمان حال به کلام نیاید، با آن روبرو نشود،پردازش نشود  و تجربه نشود شانس تبدیل شدن به انسانی کامل تر را از دست می دهیم و پتانسیل های بالقوه ما به بالفعل ممکن است تبدیل نشود.از همه مهمتر فرد نگران است.نگران از اینکه نکند در آینده روزی  فرو بریزد و از هم بپاشد.

بسیاری از ما میترسیم از وقایع تلخ گذشته صحبت کنیم اما این ترس را می توان با دلایلی منطقی کنار گذاشت:اول اینکه تفاوت فاحشی وجود دارد در تجربه این اتفاقات در کودکی و بزرگسالی .حالا ما بزرگسالیم و دیگر آن کودک ناتوان و تنها نیستیم. دوم اینکه مکانیسم های خود سازمان دهی بالغ تری داریم و سوم و  از همه مهمتر تنها نیستیم.این بار با یک درمانگر می توانیم تجربه فروپاشی ورنج زمان حال را تحمل کنیم.

بخش هایی از ما که تکه تکه شده را جمع می کنیم و برای اولین بار گویی خود را می شناسیم و  این بار ارزش  دیگری برای خودمان  قائل خواهیم بود.

پدری غایب،مادری افسرده و طرد کننده،برادری زورگو،فقری کمر شکن ،خواهری که در سنین پایین از دست دادیم،غفلت ها و تحقیر ها و غیره و غیره زمانی اتفاق افتادند که ما ناتوان بودیم در حالیکه حال کنترل شرایط می تواند در دستان ما باشد. شاید بتوانیم لذت بیشتری ببریم ،از زندگی. اینها شعار روی پوستر نیست.این جملات بعضاً  تجربه مراجع هایست که سالها از درمانشان گذشته.می شد همگی را تجربه کرد؛ احساس خنک چمن زیر پاها، صدای نرم برف رو ایوان خانه و لذت گرمای آغوش پارنتری بدون ترس و داشتن یک رابطه جنسی لذت بخش بدون احساس های های آزاردهنده. این لذت ها یادآور این است که چقدر از زندگی خود را نزیسته ایم و این تلخ است، تلخ...

شاید برای همین مراجع ها جلسات درمان را جدی نمی گیرند، منظم حضور پیدا نمی کنند، توانایی و دانش درمانگر را زیر سوال می برند و همیشه عذری دارند و در نهایت درمان را ترک می کنند زیرا راه زنده ماندن در آنها مسدود شده است. ترس از فروپاشی در آینده آنها را از درون می خورد و شیره حیات و سرزندگی را می مکد.

 گویا نبودن در جلسات درمان و فراموشی، راهی برای محافظت از خودشان است در برابر رنج گذشته. و هرگز شاید به درمان بازنگردند.

                                                                                                        

نظرات کاربران
دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی روانپزشک و رواندرمانگر تحلیلی