پایان دوران نوجوانی
… ناگهان دوران نوجوانی به پایان میرسد. شما بار دیگر متوجه محاسن بسیاری از فرزندان میشوید. آنان با شما حرف میزنند. حتی برای گفتوگو پیشقدم میشوند. آنان حرفهایشان را با چنین جملاتی آغاز میکنند: «میتوانم کمکتان کنم؟ دوست دارید چهکار کنید؟ من آن را به شما یاد خواهم داد.»
ابتدا دشوار است. مانند یادگیری زبانی بیگانه. اما از عهدهی آن برمیآیید. گفتوگوهایتان آرامتر و طولانیتر میشود و کلمات را آرامتر و شمردهتر به زبان میآورید. ناگهان تحولی رخ میدهد و همه متوجه آن میشوید.
آنان بیش از قبل از شما راهنمایی میخواهند و نظرتان را جویا میشوند. گاهی نظرات شما را سبک سنگین میکنند. اما دیگر از مخالفت با شما نمیترسند و داد و فریاد راه نمیاندازند. شما بههم احترام خواهید گذاشت.
روزی از خواب برمیخیزید و متوجه میشوید که دختر یا پسرتان هنوز در کنارتان است. اما اکنون او دوست شماست، دوستی ویژه که به خوبی میشناسیدش. نفسی از سر آسودگی میکشید. شما هنوز زنده هستید… شما هنوز والد هستید.