داد و بیداد

وقتی‌ مادر دادوبیداد می‌‌کند و سر بچه‌ها فریاد می‌‌زند، می‌‌بیند که انگار دنیا از حرکت باز ایستاده است! چشم‌های‌ گرد بچه‌ها را می‌‌بیند که آن‌قدر وحشت‌زده است که انگار گردی‌ خود را از دست داده و زاویه‌دار شده است. صدای‌ ترسشان را می‌‌شنود که به مادر التماس می‌‌کنند تا ساکت شود. دادوبیداد مادر هزار و یک دلیل دارد. بیش‌تر اوقات، خودش هم می‌‌داند که به‌خاطر بچه‌ها نیست که داد می‌‌زند، بلکه به‌خاطر این است که خسته است، به‌خاطر درگیری‌ شغلی‌ و هم‌چنین به‌خاطر جسم چاق و سنگینش است؛ به‌خاطر دعوایی‌ است که با شخص دیگر داشته و تمام تنش را لرزانده است، به‌خاطر ناامیدی‌ است که فریاد می‌‌زند. گاهی‌ این دلیل‌ها مستحیل، گنگ و کم‌رنگ می‌‌شوند.
همین‌طور که داد می‌‌زند، خاطرات، ناکامی‌‌ها و زخم‌هایی‌ که هیچ‌وقت التیام نگرفتند وجودش را دربرمی‌‌گیرند. در آن لحظه می‌‌فهمد که این فریادها پیوندهایی‌ هستند میان او و اعماق سیاهی‌ که بچه‌هایش در آن جایی‌ ندارند

این متن به شکلی‌ تحسین‌آمیز، ترس بچه‌ها را در برابر دادوفریاد کسانی‌ که برایشان بیش از هر کسی‌ ارزش دارند، یعنی‌ در برابر والدین، نشان می‌‌دهد. این متن به ما نشان می‌‌دهد که گرداب فریادها، حاصل موقعیت ناخوشایند فرد بالغ، در آن لحظه‌ی‌ خاص، است؛ این‌که این فریادها از اعماق گذشته‌ی‌ فرد بالغ فوران می‌‌کند و باعث می‌‌شود تا او نتواند ناکامی‌ و یا فشار دیگری‌ را نیز تحمل کند.

یکی‌ از مادرها خیلی‌ خوب این گرداب را تشریح می‌‌کرد: «یه چیزی‌ وجودم رو دربرمی‌‌گیره، نمی‌‌تونم کنترلش کنم، مثل موجی‌ که بالا میاد منو می‌‌ترسونه، حس می‌‌کنم دارم خفه می‌‌شم، که کاری‌ از دستم برنمیاد. واسه همین عصبانی‌ می‌‌شم و داد می‌‌زنم

چه عاملی‌ باعث می‌‌شود تا فریاد بزنیم؟ بعضی‌ چیزها برخی‌ والدین را عصبانی‌ می‌‌کند و برخی‌ دیگر را نه. فلان مادر می‌‌خواهد بچه‌اش سر میز غذا درست بنشیند؛ پدر شاید چنین توقعی‌ از بچه نداشته باشد، بنابراین، اگر بچه سر میز شلوغ کرد، آرامش خود را حفظ می‌‌کند، حتی‌ اگر به او بگویند چه آدم بی‌‌خیالی‌ است! برای‌ فردی‌ واحد، ممکن است مطلبی‌، بسته به موقعیت‌های‌ خاص، باعث دادوبیداد بشود یا نشود.

بسیاری‌ از شواهد نشان می‌‌دهند که حفظ آرامش تا چه‌اندازه کار دشواری‌ است و برخی‌ از والدین به خوبی‌ آگاهند که چگونه گاهی‌ در مهلکه‌ی‌ ناتمام فریادها گرفتار و اغلب نیز کمی‌ بعد پشیمان می‌‌شوند.

کودکی‌ ما در حکم چرکنویسی‌ است که عطف به آن، تمام امید خود را به فرزندانمان بسته‌ایم و توقعات زیادی‌ از آن‌ها داریم. می‌‌خواهیم بچه‌ها برای‌ ما موفقیت به ارمغان بیاورند، از ما اطاعت کنند تا حس خودشیفتگی‌ ما ارضا شود و بازتاب تصویر پدرومادری‌ شایسته را به خود ما برگردانند.

همه‌ی‌ ما این تجربه را از سر گذرانده‌ایم که وقتی‌ با بچه‌ای‌ که فرزند خود ما نیست درس می‌‌خوانیم، نه عصبانی‌ می‌‌شویم و نه داد می‌‌زنیم. حتی‌ وقتی‌ بچه اشتباهات بزرگی‌ می‌‌کند آرامش خود را حفظ می‌‌کنیم و به نحوی‌ حیرت‌انگیز خونسرد می‌‌مانیم. اما وقتی‌ به بچه‌ی‌ خودمان در انجام تکالیفش کمک می‌‌کنیم با کوچک‌ترین اشتباهی‌ از کوره درمی‌‌رویم. دلیلش این است که حس خودشیفتگی‌ ما خدشه‌دار شده است.

دکتر مهدی قاسمی

نویسنده: دکتر مهدی قاسمی

روانپزشک و رواندرمانگر

مشاهده سایر مطالب دکتر مهدی قاسمی
نظرات کاربران
 
 
   
دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی روانپزشک و رواندرمانگر تحلیلی