دکتر مهدی قاسمی
روانپزشک و رواندرمانگر (روانکاو)
برای هر مسئلهای عصبانی میشود
«هر چیزی بحث و درگیری درست میکنه، هر چیزی بهش بگیم میگه نه! پرخاش میکنه، داد میزنه، فریاد میکشه، پا میکوبه، روی زمین غلت میزنه؛ هیچ کاری رو نمیتونیم با آرامش انجام بدیم، از بس برای هر چیزی جنگ و دعوا کردیم خسته شدیم! دیگه تحمل نداریم!»
در حوالی سن دو سال و نیم، هر بچهای مرحلهای را طی میکند که به آن مرحلهی «نه گفتن» میگویند. هرچند این مرحله طبیعی است، اما والدین را آزار میدهد و خسته میکند. آنها تصور میکنند که دیگر بچه را نمیشناسند و میبینند که یک الف بچه «توی رویشان میایستد» و مدام نه میگوید. والدین برای اینکه حرفشان را به کرسی بنشانند ناگزیر دعوا میکنند، درحالی که پیش از این بچه همهی حرفها را گوش میکرد. اما حالا پدرومادر میبینند که باید نقش تازهای ایفا کنند، میبینند که یا باید قوی و مستبد باشند یا کوتاه بیایند و تحمل کنند؛ چون دیگر حرفشان خریدار ندارد.
خشم کودکان ۲ یا ۳ ساله حیرتآور است، بهویژه وقتی بچهها میبینند که محدودیتها و ناکامیهایی هم در زندگی هست. وقتی تحمل خواستهها و نیازهایشان را نداریم و اگر دیدیم که حرف کافی نیست چارهای نداریم جز اینکه از طریق جسمی آنها را کنترل کنیم، به عنوان مثال دست و پایشان را بگیریم تا لگد نزنند.
بعد از طی شدن این مرحلهی پردردسر، از تناوب درگیریها کاسته میشود. اما، باید اذعان داشت که در طول رشد بچه، همیشه خانواده به نوعی با این قبیل درگیریها سروکار دارد. نباید تصور کرد که این درگیریها غیرطبیعی و نگرانکنندهاند، چون هر شخصی که تربیت بچه را عهدهدار باشد خواه ناخواه با این درگیریها روبهرو میشود. مشکل اینجاست که جرّوبحثها باعث میشود که دچار تزلزل شویم و باورها و تردیدهایمان را یک بار دیگر بازبینی کنیم و از خود بپرسیم آیا باید کوتاه بیایم یا نه؟ آیا کار خوبی کردم که وادارش کردم یا نه؟ من رئیس خانواده هستم، من مادرش هستم، باید حرف مرا گوش کند!