چگونه علت رفتار دیگران را تحلیل کنیم؟

 

دکتر مهدی قاسمی

روانپزشک و رواندرمانگر

نظریه‌ی تحلیل رفتار متقابل 
اریک برن

بازی‌ها مصالحه‌ای هستند بین صمیمی شدن و فرار از صمیمیت.
«اریک برن»

تحلیل‌گران رفتار متقابل می‌گویند: «هرکس در واقع سه نفر است.» یعنی انسان به سه شیوه می‌تواند عمل کند ـ به شیوه‌ی والد، به شیوه‌ی بالغ و به شیوه‌ی کودک ـ به این سه شیوه‌ی رفتار، حالات ایگویی می‌گویند.

یکی از کاربردهای بسیار مهم حالات ایگویی، کاربرد آن‌ها در ارزیابی روابط است که در این میان نوازش نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کند. نوازش یعنی به‌جا آوردن یک‌دیگر، و مبادله‌ی نوازش یکی از مهم‌ترین کارهای انسان‌هاست.

اما گاهی اوقات والد ایرادگیر با قواعدش (مثلاً با قاعده‌ی «نوازش نکن»، «نوازش نخواه» یا «خودت را قبول نداشته باش و نوازش نکن») بر داد و ستد نوازش‌ها حکم‌فرما می‌شود و جلوی آزادانه‌ی نوازش را می‌گیرد و از آن‌جا که صمیمیت مبادله‌ی مستقیم و شدید نوازش و حالتی است که مردم آن را آرزو دارند، از نظر اریک برن بسیار حایز اهمیت است، اما او معتقد است مردم به ندرت به این صمیمیت می‌رسند و از آن گریزانند، چون کودک آزرده‌ی آنان از صمیمیت ترسیده است.

صمیمیت که رضایت‌بخش‌ترین روش نوازش شدن است و تأثیر به‌سزایی در روابط افراد دارد به‌علت این‌که زن و شوهر طبق سناریوهایی عمل می‌کنند که مردان را از هیجانی بودن و صمیمی شدن و زنان را استفاده از بالغ‌شان برای رسیدن به عشق دلخواه نهی می‌کند، در بسیاری از مردم خیلی کم‌تر اتفاق می‌افتد. از آن‌جا که انسان کوچک در دوره‌ی بحرانی زندگی اولیه‌ی خود فاقد قاعده‌ی بیان است، بنابراین بیش‌تر عکس‌العمل‌های او به صورت احساس ضبط می‌شود و باید موقعیت او را در این سال‌های اولیه دقیقاً در نظر گرفت: او کوچک است، وابسته است، دست و پا چلفتی است و قوه‌ی بیان هم ندارد که با آن معنی و مفهومی بنا کند. وقتی به کودک اخم می‌کنیم، کودک این را نمی‌داند. اخم کردن فقط می‌تواند در او احساس دیگری تولید کند که زخمه‌ی دیگری باشد و به مخزن اطلاعات منفی او درباره‌ی خودش بیفزاید (تقصیر من است. باز هم تقصیر من است. همیشه تقصیر من است. همیشه تمامی ندارد).

در این دوران ناتوانی و عجز، کودک توقعات زیاد و سازش‌ناپذیری هم دارد. از یک طرف (به‌طوری که ضبط‌های ژنتیک ثابت کرده است) او باید اضطراراً گهگاه و بی‌موقع احتیاجات طبیعی خود را برآورد، باید حرکت کند، اکتشاف کند، بفهمد، بشکند، سر و صدا کند، احساس‌های خود را نشان دهد، و تمام لذت‌های حرکت کردن و کشف کردن را تجربه کند و از طرف دیگر به‌طور مداوم ـ عمدتاً از طرف پدر و مادر ـ از او خواسته می‌شود که این لذت‌ها و رضایت‌مندی‌های اساسی را به خاطر رضایت پدر و مادر و به خاطر این‌که دوستش داشته باشند کنار بگذارد و عاقل باشد. موضوع رضایت و دوست داشتن پدر و مادر که مدام ظهور می‌کند و غیب می‌شود و آن مفهوم عجیب «عاقل بودن» در نظر بچه که هنوز ذره‌ای از روابط علت و معلولی و عقل را نمی‌فهمد، از جمله اسرار عجیب و غیرقابل فهم است.

نتیجه‌ی جنبی و تسخیر‌کننده‌ی این مراحل ـ این ادب کردن‌های بیهوده و خسته‌کننده ـ ایجاد احساس‌های منفی «در کودک» است. بر پایه‌ی این احساس‌هایمنفی، انسان کوچک در سال‌های اولیه‌ی زندگی‌اش به این نتیجه می‌رسد که (من «خوب» نیستم). ما این برچسب همه جانبه و تخمینی را که بچه خود به خود احساس می‌کند، «وضعیت غیرخوب» یا «کودکی که خوب نیست» می‌نامیم.

این نتیجه‌گیری‌ها و تجربیات مداوم، این احساس‌های ناشاد که در پی هم می‌آیند و یک‌دیگر را تأیید و تثبیت می‌کنند نیز در مغز بچه به‌طور دایم ضبط می‌شوند و پاک شدنی نیستند.

کودک در دوران وابستگی به پدر و مادر برای ایمنی خود، صرف‌نظر از این‌که این دوران و رفتار آن‌ها چه‌قدر سخت و خشن باشد، حرف‌های آن‌ها را در این باره که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب، قبول می‌کند. این شیوه‌ی نقل و انتقال تعصب بین افراد است. طفل کوچک برای ایمنی خود ترجیح می‌دهد دروغ را قبول کند، نه چشم و گوش خود را که به او می‌گویند حقیقت چیز دیگری است.

در طی فرایند رشد، کودک همین الگوهای غلط و ناقص را می‌پذیرد و زمانی‌که پا به دوره‌ی بزرگ‌سالی گذاشت به همان شیوه‌ی دوران کودکی خود رفتار می‌کند و چنان‌چه پا به رابطه‌ای گذاشت دچار مشکل سازگاری و صداقت در رابطه می‌شود.

دکتر مهدی قاسمی

نویسنده: دکتر مهدی قاسمی

روانپزشک و رواندرمانگر

مشاهده سایر مطالب دکتر مهدی قاسمی
نظرات کاربران
دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی

دکتر مهدی قاسمی روانپزشک و رواندرمانگر تحلیلی